«حالا که موجودات تاریکی گورشونو گم کردن، میتونیم دوباره دنیارو بسازیم. دیگه چیزی به خونخواری و شرارت اون اهریمنها نخواهیم دید، درست میگم؟»
آرتیوم برای اینکه بهتر در تاریکی ببیند ابروهایش را در هم کشید و تمرکز کرد. سعی داشت هر قدم خود را با بیشترین احتیاط و کمترین صدا بردارد. به محض اینکه لبهایش برای پاسخ به دمیر (Damir) از هم فاصله گرفت، سکوت تونل همچون شیشهای پس از اصابت گلوله تکهتکه شد. آرتیوم فندک خود را کمی بالاتر گرفت و با دست دیگر گریپ شاتگان را سفت چسبید. به سختی میشد چیزی دید؛ فقط حرکاتی مبهم و صداهایی که از همه طرف لاله گوش را هدف قرار میدادند. باید به حس ششم خود اعتماد میکرد و ماشه را هرچه زودتر میچکاند. چند ثانیه تعلل بیشتر میتوانست به قیمت جان هردویشان تمام شود.
اسپارتان جوان چشمانش را بست… همه چیز در کمتر از یک ثانیه رخ داد. فندک را به سمتی که فکر میکرد عنکبوت عظیمالجثه آنجا کمین کرده انداخت و بلافاصله هر دو گلوله موجود در خشاب شاتگان را نثارش کرد. دو صدای مهیب، یک جیغ خوفناک، و حالا سکوت دوباره حاکم بلامنازع تونل شده بود.
آرتیوم نفس سردی کشید و کمی سرش را به سمت دمیر چرخاند: «چیزهای بدتری هم هستن؛ آدمها.»
سال ۲۰۱۹ سال پر بار و جذابی برای علاقهمندان به ویدیو گیم بود؛ از سکیرو و ریمیک رزیدنت اویل ۲ گرفته تا Plague Tale: Innocence و حتی Death Stranding، صرفا بخشی از عناوین فوقالعاده این سال بودند که روانه بازار شدند و به اندازه خود سر و صدا به پا کردند. اما یکی از عناوینی که فکر میکنم هیچگاه به اندازهای که شایسته بود و لیاقت داشت مورد توجه و تحسین قرار نگرفت، سومین قسمت از سری مترو است: Metro Exodus.
مترو اگزدس در حالی طی E3 2017 معرفی شد که خیلی از گیمرها با خاطرهای خوش از فرانچایز مترو یاد میکردند، آن هم با دو بازی باکیفیت و متمایز Metro 2033 (محصول ۲۰۱۰) و Metro Last Light (محصول ۲۰۱۳). زمان گذشت و هر از چند گاهی شاهد نمایشهای جدید و انتشار اطلاعاتی تازه از قسمت سوم مترو بودیم. بازی از نظر بصری و فنی بسیار امیدوارکننده و جذاب بهنظر میرسید، اما یک نکته بسیار مهم وجود داشت که میتوانست همه چیز را خراب کند: تریلرهای بازی نشان میداد که بخش اعظمی از Exodus در مترو و زیر زمین سپری نمیشود!
اولین باری که به این نکته پی بردم آن را مورد انتقاد قرار دادم؛ و حق هم داشتم. چگونه یک بازی از سری مترو که به فضاسازی تاریک، سرد و ترسناکش شهرت دارد میخواهد ما را به صحرای سوزان و داغ، یا حتی مناطق کوهستانی و سرسبز ببرد؟ با این طراحی جدید عملا فلسفه و نقطه اتکای اصلی مترو از بین میرفت. چنین اتفاقی مثل این میماند که شما بهخاطر چالش بسیار زیاد و باسفایتهای منحصر بهفرد عاشق عناوین دارک سولز باشید و ناگهان متوجه شوید قسمت چهارم قرار است تا حد زیادی خالی از این عناصر خاص باشد. من هم در آن زمان چنین دیدگاهی نسبت به Exodus داشتم و فکر میکردم سری مورد علاقهام دارد راه را اشتباه میرود.
آنچه دو بازی نخست مترو را برای من ویژه و شگفتانگیز میکرد، پرسه زدن در تونلهای خوفانگیز و زیرزمینی مسکو، گشتن به دنبال ماسک اکسیژن برای چند ثانیه زندگی بیشتر، مبارزه با موجودات جهشیافته و خطرناک، مخفی شدن در تاریکی از دست بندیتها، روشن کردن فندک برای عقب راندن عنکبوتهای عظیمالجثه، قدم زدنهای کوتاه و آلوده به رادیواکتیو و مرگ روی سطح شهر برای ماموریتهای غیرممکن، و صدالبته، شلیک کردن به سر فاشیستها و نازیها بود. حالا اگر Metro Exodus میخواست از اکثر این عناصر دور شود، دیگر چرا نام بازی «مترو» را یدک میکشید؟ اصلا میشد از این محصول جدید که DNA سری را دستخوش تغییر میکرد لذت برد؟
بله، درست حدس زدید؛ کاملا در اشتباه بودم. Metro Exodus کاری را انجام داد که در نظر خیلیها غیرممکن بود. درست است که بسیاری از نقاط قوت اساسی سری مترو یا در اگزدس وجود نداشت و یا بسیار کمرنگتر شده بود، اما A4 Games چیزهایی در قسمت سوم گنجاند که نه تنها جبران بسیاری از کمبودها و تغییرات محسوب میشد، بلکه توانست چندین مرحله پایش را فراتر بگذارد و یکی از بهترین بازیهای شوتر اول شخص چند سال اخیر در سبک بقا را به طرفداران هدیه دهد.
واژه Exodus اساسا از عهد قدیم انجیل گرفته شده و به مهاجرت بزرگ قوم یهود از مصر به سمت کنعان اشاره دارد. حال در قسمت سوم مترو نیز ما شاهد ماجرای حماسی مهاجرت اسپارتانها به رهبری آرتیوم به سوی دنیایی فراتر از تونلهای زیرزمینی مسکو هستیم.
اعتقادی که من پیش از عرضه Exodus داشتم به این خلاصه میشد که «این دیگر یک بازی مترو نیست». و خب چنین ادعایی تا حد زیادی درست بهنظر میرسید. هویت و پایه دو بازی قبلی مترو در نسخه سوم دچار یک دگردیسی شده بود و مهمترین و جذابترین المانهای فرانچایز در اگزدس بهنظر کمرنگ مینمود. در حالی که شما در مترو ۲۰۳۳ و مترو لست لایت اکثر اوقات را در تونلهای تنگ و تاریک متروی مسکو سپری میکردید، تنها تعداد معدودی از مراحل Exodus شما را به چنین سفرهایی میبرد. بخش اعظم مراحل این بازی در مناطق باز و وسیع سپری میشد؛ از محل سابق وجود آبهای دریای خزر یا همان کاسپین که اکنون به صحرایی سوزان و خشک بدل شده بود، تا کوهستانهای جذاب Taiga و منطقه مردابی و سرد Volga.
بهطور کلی ساختار مترو اگزدس به چند منطقه بزرگ با ساختار سندباکسی تقسیم میشود. البته که مناطق دیگری شبیه به بازیهای قبلی در این عنوان نیز وجود دارد، اما خب اکثریت ساعات گیمپلی شما در همین مناطق بزرگ و پرماجرا سپری میشود که از قضا نقطه قوت اصلی آن نیز هستند. پس در نتیجه میتوان گفت سری مترو از یک سری مراحل خطی و مناطق کوچک به ساختاری کاملا متفاوت و نیمه جهانباز (Semi-Open World) روی آورد و این بنیادیترین تغییر در قسمت سوم بود. و همین تغییر بزرگ موجب ایجاد عناصر تازه و فوقالعادهای برای بازی شده تا تجربهای بسیار منحصر بهفرد و فراموشنشدنی به بازیکن ارائه دهد.
یک جنبه دیگر هم در رابطه با این تغییرات بنیادین در ساختار بازی وجود دارد؛ اینکه داستان اگزدس سازندگان را مجبور کرده خیلی از عناصر مترو را زیر و رو کنند تا به یک اثر موفق و تحسینبرانگیز برسند. داستان کلی Exodus از این قرار است که آرتیوم فکر میکند بیرون از مسکو هم نجاتیافتههایی وجود دارند و او هرروز خود را به خطر میاندازد تا برای برقراری تماس با آنها تلاش کند. این تلاشها که در نگاه اهالی مترو احمقانه و از پیش شکستخورده است، نهایتا به ثمر مینشیند و پس از یک سری اتفاق غیرمنتظره، قهرمان دوستداشتنی ما مجبور میشود همراه آنا (همسرش)، میلر (پدر آنا) و چند اسپارتان دیگر با قطاری به نام آئورا از متروی مسکو بگریزند.
و از این پس ماجرای آرتیوم و دوستانش به این سمت میرود که آنها تلاش میکنند مکانی جدید و امن برای زندگی روی سطح پیدا کنند و از جهنم زیر زمین، به بهشتی – که مشخص نیست وجود دارد یا خیر – روی زمین پناه ببرند. در نتیجه، ایده اصلی داستان (که از کتاب مترو ۲۰۳۵ الهام گرفته) ایجاب میکرد تا سازندگان حضور در تونلهای مترو را تا حدی فراموش کنند و به دنبال خلق تفکرات و سیستمهای متمایزی باشند.
گرچه تلاش توسعهدهندگان لزوما به خلق المانهای جدید خلاصه نشده و آنها به بهترین شکل ممکن برخی از عناصر کلیدی دو بازی قبلی Metro را به تکامل رساندهاند.
عنصر غرقکنندگی یا همان Immersion از ابتدا بخش مهمی از سری مترو بوده و در اگزدس به اوج خود میرسد. از منظر غرقکنندگی، توسعهدهندگان تقریبا تمام عناصر جذاب دو بازی قبلی را به قسمت سوم آوردند و در کنار آن، کلی بخش جدید و باورنکردنی هم به بازی اضافه نمودند. در Metro Exodus شما زمان بسیار کوتاهی را در منوهای گیجکننده و ملالآور سپری میکنید و در عوض اکثر اتفاقات بازی در بطن گیمپلی رخ میدهد. میخواهید نقشه را چک کنید؟ با زدن دکمه M آرتیوم آن بورد چرمی و خاکگرفته خود را از کول پشتی بیرون میکشد و لوکیشن خود و نقاط مهم منطقه را به شما نشان میدهد. حتی اهداف ماموریتی نیز در پشت همین بورد هک شده و شما نیازی به باز کردن منوی بازی ندارید.
بخش تاثیرگذار و تازه دیگری که در Metro Exodus مشاهده میشود، قابلیت کرفت کردن (Crafting)، ارتقای تجهیزات و تمیز کردن اسلحهها و وسایل جانبی دیگر آرتیوم است. در بازیهای قبلی شما میتوانستید با مراجعه به فروشندگان بخشهای محدودی از اسحله خود را ارتقا دهید اما اکنون با یک سیستم گسترده ساختوساز و تعمیر مواجه هستید. برای انجام یک سری از عملیاتهای ابتدایی و سادهتر آرتیوم میتواند کولهپشتی خود را روی زمین بگذارد و برخی آیتمها را بسازد. اما خب برای به انجام رساندن کارهای پیچیدهتر مثل تعویض قطعات اسلحه، تمیز کردن و غیره شما میتوانید به میزهای کار (Workbench) موجود در قسمتهای مختلف نقشه یک منطقه سر بزنید.
سطح جزئیات اگزدس در این زمینه بسیار بالاست و به عنوان مثال اگر وارد مکانهای آلوده، طوفانی یا گلی شوید اسلحهتان زودتر کثیف میشود و در صورت عدم رسیدگی بهموقع، ممکن است در حین مبارزه با یکی از بندیتها (Bandits) یا جهشیافتهها ماشه گیر کند و اسلحه از کار بیفتد. البته که سازندگان تعادل را در طراحی این المانها رعایت کردهاند تا واقعگراییِ بیش از حد بازیکن را آزرده نکند. از سوی دیگر ارتقای اسلحهها با قطعات مختلف بسیار راضیکننده است و به شما این حس را میدهد که اسلحه مخصوص و دلخواهتان را به شکل منحصر بهفرد طراحی کردهاید.
همچنین، اضافه شدن چرخه شب و روز به ایجاد آزادی عمل هرچه بیشتر کمک کرده و شما میتوانید ماموریتهای مختلف را در زمان دلخواه خودتان تکمیل کنید. در روز معمولا تعداد جهشیافتهها و دشمنان بیشتر است و در عوض شاهد دشمنان بیش از حد دشوار و خطرناک نیستید. از سوی دیگر، شب امکان مخفیکاری بیشتری به شما میدهد اما خب باید حواستان به انواع خوفانگیزتر و کشندهتر جهشیافتهها باشد.
یکی دیگر از موارد جذاب در رابطه با غرقکنندگی Metro Exodus این است که وقتی نخستین بار وارد یک منطقه میشوید، نقشه آن تقریبا خالی بهنظر میرسد. در نتیجه، اولین کاری که شما انجام میدهید باید رفتن به یک نقطه نسبتا بلند و بررسی منطقه بهوسیله دوربین باشد. اینگونه یک سری از نقاط جالبتوجه در نقشه به صورت علامت سوال درمیآیند و شما همچنان نمیدانید در آن نقطه خاص چه خبر است. آیا با گروهی از بندیتها طرف هستید که برای بهدست آوردن غذا و منابع هرکسی را سلاخی میکنند؟ یا با یک استراحتگاه گرم و نرم با کلی امکانات و آیتمهای بهدرد بخور مواجهید؟ شاید هم آنجا لانه برخی از جهشیافتههای خطرناک است که از چند کیلومتری بوی مرگ از آن ساطع میشود. نمیدانیم. و شگفتانگیزترین شاخصه Metro Exodus همین حس کنجکاوی و هیجان ناشی از اکتشاف است.
Metro Exodus شما را به اکتشاف در محیط تشویق میکند و تقریبا همیشه جوایز خوبی بابت این تلاش به شما میدهد. برخلاف بازیهای جهانباز و فرمولی امروزی که از لحظه اول نقشه را پر از علامتهای رنگارنگ و بیشمار میکنند و از شما میخواهند یک سری فعالیت تکراری و بیهدف را برای جمعآوری امتیاز و بهدست آوردن آیتمهای تزئینی انجام دهید، اگزدس شما را غرق یک دنیای خطرناک، واقعگرا و البته پر از شگفتی میکند. حال این به شما بستگی دارد که دنباله سرنخها را بگیرید و رازهای هیجانانگیز بازی را کشف کنید، یا اینکه سرتان را پایین بیندازید و فقط ماموریتهای اصلی را به اتمام برسانید.
همانطور که پیشتر اشاره شد، Metro Exodus شامل چند منطقه کاملا متمایز و منحصر بهفرد میشود که هرکدام شاخصهها، طراحی، پوشش گیاهی، آبوهوا و داستانهای خاص خود را دارند. به عنوان مثال منطقه دریای خزر که اکنون چیزی جز یک بیابان پرخطر نیست، به شکلی فوقالعاده حس آبوهوای سوزان و خشک خود را به شما القا میکند. در ابتدای ورود به منطقه متوجه میشویم که همراهانمان در قطار اصلا حالشان خوب نیست و کمآبی جانی برایشان باقی نگذاشته. پس از یک گشت و گذار کوتاه در منطقه وقتی میخواهید وارد یک سازه خرابه و بزرگ در قسمت غربی شوید، ناگهان طوفان شن از راه میرسد و هوای آفتابی را تیر و تار میکند. موجودات انساننما و خونخواری که تحت عنوان Humanimals شناخته میشوند هم گاه و بیگاه از زیر شنهای سوزان صحرا بیرون میآیند و به آرتیوم حملهور میشوند. امنیت در اینجا چیزی جز یک رویای دوردست و متعلق به دنیایی دیگر نیست.
در مجموع باید گفت همه عناصر در این منطقه با دقت بسیاری طراحی شده و این حس را برای شما تداعی میکند که در صحرایی بزرگ با گرمایی طاقتفرسا گیر افتادهاید. حتی داستانهای کوچک و بزرگی که در این منطقه رخ میدهد هم کاملا با ستینگ آن هماهنگ شده. این موضوع در تمام مناطق دیگر بازی نیز به وضوح مشاهده میشود. شخصیتها و دشمنان هر منطقه به شکلی بینقص با جایی که در آن زندگی میکنند تطبیق دارند و گویی طی دهههای مختلف با جهان آخرالزمانی اطرافشان خو گرفتهاند.
در کنار تمام این طراحیهای شگفتانگیز مناطق مختلف، یک سری مراحل هم در Exodus وجود دارد که بازیکن را بار دیگر به مترو یا مکانهای زیر زمینی تنگ و تاریک میبرند. این ماموریتها نیز همان جادوی قدیمی مترو را احیا کرده و ما را یاد بهترین خاطرات ۲۰۳۳ و لست لایت میاندازند. در نتیجه میتوان گفت مراحل و مناطق کاملا جدید اگزدس به همراه مراحل کلاسیکی که سری مترو به آن شهرت دارد، ترکیبی بسیار دلچسب و متنوع ایجاد کرده که باید از آن تقدیر به عمل آورد.
با وجود تمام نکاتی که مطرح شد، ما هنوز به برگ برنده و شاخصه طلایی Metro Exodus نپرداختهایم. بخشی که این بازی را از خیلی آثار دیگر جدا میکند، داستانسرایی و روایت بینظیر آن است. شاید داستان اصلی اگزدس که بهواسطه ماموریتهای اصلی روایت میشود آنچنان شگفتآور و خارقالعاده بهنظر نرسد، اما ترکیب آن با ماجراهای هر منطقه از بازی بدون شک پدیدهای خاص و فراموشنشدنی را خلق میکند.
مشخصا برای جلوگیری از اسپویل داستان اصلی نمیتوانم به جزئیات زیادی از آن بپردازم، اما حداقل میتوان به برخی نکات هیجانانگیز از روایتهای فرعی بازی اشاره کرد که نشان میدهد توسعهدهندگان با چه دقت و مهارتی هنر داستانسرایی خود را به معرض نمایش گذاشتهاند.
به عنوان مثال، زمانی که شما وارد نخستین منطقه جهانباز بازی یعنی Volga میشوید، کاشف به عمل میآید که عدهای به رهبری یک فرد مذهبی راه شما را سد کردهاند. این افراد یک اعتقاد بسیار عجیب دارند؛ اینکه الکتریسیتیه، برق، تکنولوژی و هرچیز مرتبط با آن یک پدیده کاملا شیطانی است و باید نابود شود. در ادامه اگر به اکتشاف در منطقه بپردازید و داستانها و وقایع آن را دنبال کنید، متوجه میشوید که رهبر این کالت (Cult) مذهبی کسی نیست جز یک سیاستمدار و سناتور سابق که اکنون از قدرت سخنوری و فریبکاری خود در جهت کنترل مردم منطقه استفاده میکند.
همچنین، در منطقه دریای خزر که اوضاع نابهسامانی دارد و کمبود آب به وضوح در آن حس میشود، درگیریهای بسیاری سر منابع آب وجود داشته و دارد. در اینجا یک شخصیت مرموز به نام بارون (Barron) توانسته با انحصاری کردن حقوق استفاده از آب قبایل مختلف را زیر یک پرچم جمع کند و به محض ورود آئورا و اسپارتانها به منطقه، سعی در نابودی آنها دارد. حال همین روایت ساده در صورتی که تمایل داشته باشید، به داستانی پیچیده و چند لایه تبدیل میشود.
با رفتن سراغ ماموریتهای فرعی و گشت و گذار در منطقه آرام آرام متوجه میشوید که Barron یک تجارت گسترده بردهداری ایجاد کرده و اجازه نفس کشیدن به کسی نمیدهد. از سوی دیگر کاشف به عمل میآید که در گذشته یک قهرمان محبوب از دل قبایل بیرون آمده و سعی کرده Barron را کنار بزند. او پس از یک نبرد جانانه با وجود تعداد افراد کم، حسابی طرفداران Barron را تحت فشار قرار میدهد اما نهایتا کشته میشود و نمیتواند مردم منطقه را به آزادی برساند. سخت است پس از عبور از چالشهای مختلف بالای سر جسم بیجان او بایستید و حین گوش دادن به آخرین پیام صورتی او اشک در چشمانتان حلقه نزند. و خب این تنها گوشهای از روایت جذاب این منطقه محسوب میشود و شما با دنبال کردن ماموریتهای مختلف و گوش دادن به نوارهایی که در لوکیشنهای مختلف پیدا میکنید، میتوانید جزئیات شگفتانگیز تمام این اتفاقات را کشف کنید.
در این میان تصمیمات شما هم میتوانید تاثیرات مهمی روی سرنوشت مردم یک منطقه بگذارد و روند اتفاقات را تغییر دهد. علاوه بر این اتفاقات داستانی، المانهای جالب توجه دیگری هم در رابطه با تصمیمگیریهای شما وجود دارد. به عنوان مثال، اگر یک روز سراغ کمپ یک سری بندیت بروید و کلکشان را بکنید، ممکن است روز بعد زمانی که در یک خانه امن خوابیدهاید با صدای فریاد و شلیک گلوله از خوب بیدار شوید. بهواسطه صحبتهای مهاجمان خواهید فهمید که آنها دوستان همان بندیتهایی هستند که روز گذشته از پای در آوردهاید و حالا به دنبال انتقام هستند. چنین اتفاقات ناگهانی و تصادفی نیز بدون شک باعث میشود حس غرقشدگی، واقعگرایی و داشتن اختیار عمل بیشتری در Exodus داشته باشید.
با نزدیک شدن به انتهای مسیر باید گفت که Metro Exodus مانند یک پادشاه سخاوتمند است که هرچهقدر از او درخواست کنید، به شما پاداش میدهد. فراموش نمیکنم اولین باری که سراغ این بازی رفتم یک تجربه خوب اما نهچندان شگفتانگیز برایم رقم زد. از ماجراجویی خود لذت برده بودم اما نمیتوانستم آن را وارد لیست بهترین تجارب گیمینگ خود کنم.
اما خب دومین باری که سراغ بازی رفتم – تقریبا یک سال پس از اولین تجربه – همه چیز تغییر کرد. اینبار باتوجه به اینکه داستان اصلی را یکبار تمام کرده بودم و با دنیای بازی آشناییت داشتم، تصمیم گرفتم وقت بیشتری روی آن بگذارم و در مناطق مختلف به اکتشاف بپردازم. همین تصمیم کلید ورود من به دنیای باورنکردنی و شگفتانگیز اگزدس بود. تازه متوجه شدم چه روایتها، ماجراجوییها، شخصیتها، مبارزات، احساسات و تجربیات فوقالعاده و عمیقی را از دست داده بودم.
شاید به زعم برخیها چنین پدیدهای یک نقص برای بازی باشد اما شخصا نمیتوانم چنین عقیدهای داشته باشم. اینکه یک بازی با المانهای اختیاریاش تکمیل شود و تازه به نقطه اوجش برسد، اصلا مسئله تازه یا عجیبی در میان بازیهای ویدیویی نیست. نخستین مثالی که به ذهنم میرسد، یک شاهکار فراموشنشدنی مثل The Witcher 3 است. قسمت سوم ویچر نیز شامل مراحل فرعی و ماجراجوییهایی میشود که بازی هیچگاه شما را به تجربهشان اجبار نمیکند، اما به جرات میتوان گفت که خیلی از آنها چندین سطح از اکثر مراحل اصلی بالاتر و فوقالعادهتر هستند. در نتیجه، اینکه Metro Exodus بسیاری از گنجینههایش را در لایههای زیرین خود پنهان کرده یک نکته منفی به حساب نمیآید و در واقع پاداشی بزرگ به بازیکنانی است که برایش وقت گذاشته و دست به ریسک و اکتشاف میزنند.
اگر انتظار دارید یک بازی جهانباز از پیش همه چیز را برای شما تعیین کند و برای فعالیتهای تکراری و خستهکننده نهایتا چند XP در اختیارتان بگذارد، پیشنهاد میکنم سراغ عناوین فرمولی شرکتی چون یوبیسافت بروید.
حیف است که درباره Metro Exodus صحبت کنیم و به بستههای الحاقی باورنکردنیاش نپردازیم. درست است، من اشاره کردم که تلاش دومم برای تجربه این بازی شگفتیهای حقیقی آن را به من نشان داد و این مسئله کاملا حقیقت دارد. اما خب یک بخش بسیار مهم و غیرقابل انکار از قلم افتاده و آنهم DLCهای ماورایی بازی است که شاید از نظر وسعت در حد و اندازه بستههای الحاقی عناوین سیدی پراجکت نباشد، اما قطعا از نظر کیفی میتواند Exodus را چند قدم جلوتر ببرد.
استودیو A4 Games مجموعا دو بسته الحاقی برای قسمت سوم مترو در نظر گرفت که اولی The Two Colonels و دومی Sam’s Story بود. دیالسی اول داستان کلنل خلبنیکوف را حین سقوط ایستگاه Novosibirsk روایت میکند. این داستان همگام با ماجراجویی کلنل میلر روایت میشود و تقریبا ۲ ساعت به طول میانجامد. تقریبا تمام این بسته الحاقی داخل تونلهای مترو جریان دارد و به خوبی حس و حال دو بازی قبلی مترو را برای مخاطب زنده میکند. کلنل خلبنیکوف در جریان جنگ داخلی مترو متوجه خیانتهایی بزرگ و کشتار دستهجمعی مردم بیگناه میشود اما نهایتا همراه پسرش از آن جان سالم بهدر میبرد. وی پس از آن سعی میکند – درست مثل آرتیوم – به دنبال مکانی جدید و پاک برای زندگی بگردد و حاضر است بهخاطر پسرش تمام سختیها و خطرات را به جان بخرد. در هر حال، چیز بیشتری از داستان آن نمیگویم و پیشنهاد میکنم قبل از آغاز The Two Colonels یک جعبه دستمال کاغذی کنار دستتان بگذارید. همین.
بسته الحاقی دوم بازی هم که خب از نامش پیداست و به داستان شخصیت سم میپردازد. سم یکی از همراهان آرتیوم در طول سفر پرمشقتشان در سرتاسر قاره است. این شخصیت جذاب که توجه زیادی در طول داستان اصلی دریافت نمیکند، در واقع قبل از جنگ اتمی یک سرباز آمریکایی بوده که به روسیه میآید و با پایان دنیا، مجبور میشود با روسها در تونلهای زیرزمینی مسکو زندگی کند.
سم پس از پایان داستان اصلی تصمیم میگیرد آئورا و همرزمانش را ترک کند و به خانه خود در آمریکا بازگردد، به امید اینکه یکی از اعضای خانوادهاش را بعد تمام این سالها بیابد. ساختار DLC «داستان سم» دقیقا به شکل بخش اعظمی از بازی اصلی بوده و شما پس از مدتی پیشرفت، وارد یک محیط جهانباز میشوید که گوشهگوشهاش پر از خطر، هیجان و ماجراجویی است. داستان و طراحی این بسته الحاقی اما تفاوتهای چشمگیری با مفاهیم موجود در مترو دارد و برخی لوکیشنهای آن مرا یاد The Last of Us انداخت. پایانبندی روایت آن نیز یک انتخاب مهم و اخلاقی را در اختیار شما قرار میدهد و در مجموع تجربهای فراموشنشدنی برایتان رقم میزند.
دو DLC مترو اگزدس با وجود طراحی کاملا متفاوت، دو وجه اشتراک مهم دارند؛ اول اینکه از نظر کیفی هیچ چیز از بازی اصلی کم ندارند و تجربه فوقالعادهای محسوب میشوند. دوم، که نکته بسیار مهمتری است، حضور پروتاگونیستهای غیرصامت بود که بیش از هر چیزی توجه مرا به خود جلب کرد. در این دو بسته الحاقی وجود شخصیتهای اصلی که صحبت میکنند و با شخصیتهای دیگر (NPCها) تعامل کلامی دارند، اتفاق شگرف و هیجانانگیزی بود. پس از تجربه آنها با خود فکر کردم «چرا آرتیوم در طول این سه بازی در سکوت مطلق بهسر میبرد؟» و این مسئله برایم ناراحتکننده بود. اکنون دیده بودم که وجود یک شخصیت اصلی غیرصامت چه پتانسیل عظیمی برای مترو ایجاد میکند و حیف است که تمام این مدت آرتیوم یک پروتاگونیست بدون دیالوگ بوده (البته با فاکتورگیری صحبتهای کوتاهی که این شخصیت در صفحات لودینگ مترو ۲۰۲۳ و لست لایت داشت و خارج از گیمپلی بود).
پس میتوان گفت دیالسیهای Metro Exodus تنها نقص بزرگ عناوین مترو را برطرف کرد و نشان داد نهایت قدرت و پتانسیل این فرانچایز چهقدر است. گرچه حتی با وجود این نقص، بازیهای مترو همیشه جایگاه ویژهای برایم خواهند داشت و در رویاهایم، به آرامش بیپایان لحظاتی فکر میکنم که آرتیوم در قطار آئورا کنار استپان (Stepan) نشسته بود و آنها باهم در میان هیاهوی یک آخرالزمان پر از مرگ و خون و مواد رادیواکتیو گیتار میزدند…
منبع