هشدار لو رفتن داستان؛ این مطلب از ابتدا داستان سریال سوپرانوز را لو میدهد
جوانی را تصور کنید که در خانوادهای ثروتمند و بسیار صاحبنفوذ متولد شده و از ابتدای کودکی هرچه میخواسته را در اختیار داشته است. او در جوانی مورد احترام همه است، ثروتمند است و نامزدی بسیار جذاب دارد. او صاحب فرزند میشود و عمویش که قویترین مرد نیوجرزی است، همهجوره هوای او را دارد. زندگی ایدهآلی دارد؛ نه؟
نه.
کریستوفر مولتسانتی با بازی بینظیر مایکل ایمپریولی باوجود داشتن این زندگی، نماد هدر رفتن جوانی و از دست دادن همه چیز بهخاطر هیچ است. در قسمت دوم بررسی شخصیتهای سریال سوپرانوز، بیشتر با «کریسی» آشنا میشویم.
زندگینامه
کریستوفر مولتیسانتی در ۲۰ ژوئیه ۱۹۶۹ در نیو آرک، نیوجرسی به دنیا آمد. والدین او جوآن (با نام خانوادگی قبل از ازدواج بلوندتو) و ریچارد “دیکی” مولتیسانتی بودند (نام خانوادگی آنها در زبان ایتالیایی به معنای “قدیسان زیادی” است. دیوید چیس برای شخصیتهای سریال نامهای کنایی یا نمادین میکرد). جوآن یک خانهدار باشخصیت سرد و پرتنش بود که دائماً پسرش را تحقیر میکرد و هیچ تلاشی برای بزرگ کردن کریستوفر نداشت؛ درحالیکه دیکی یک سرباز در تیم خانواده جنایتکار دیمئو بود و در زندگی پسرش نقشی نداشت.
باوجود این شرایط، کریستوفر سعی میکرد ارتباط خود را با جوآن حفظ کند و نظر بسیار مثبتی نسبت به دیکی بهعنوان یک مافیوسو داشت. تونی بامحبت به کریستوفر عنوان “پسرعموی من” را میدهد، اما در واقع او پسرعموی دور به کارملا سوپرانو و پسرعموی دوم به میدو سوپرانو و آنتونی سوپرانو جونیور است. تونی سوپرانو طی سالها از کریستوفر مراقبت کرده بود چرا که پدرش، دیکی، زمانی که کریستوفر هنوز خیلی جوان بود کشته شد. مولتیسانتی پیش از قتل آدریانا لا سرووا با او نامزد بود.
کریستوفر به تونی بسیار وفادار بود. او جایی در فصل سوم تاکید میکند حاضر است بهخاطر تونی به جهنم هم برود. تونی سوپرانو هم به او بیشتر از هر کسی در سازمان اعتماد داشت. مولتیسانتی از سال ۱۹۹۵ در ساتریالهها کمک میکرد و پیش از آن با برخی از افراد کوچک مافیا همچون ادی استاگس و جویی چیپولینی آشنا شده بود. تونی اغلب کارهای حساس را به کریستوفر میسپرد؛ از جمله دفع اجساد کاپویهای گروه آپرایلی، ریچی آپریل و رالف سیفارِتو. مولتیسانتی بهعنوان عنصر «دهانبهدهان» تونی عمل میکرد و دستورات او را به دیگران منتقل میکرد. این نقش در سیستم مافیا بسیار مهم است و در عمل پیشمرگ رئیس خانواده بهشمار میرود. در بدترین سناریو، اگر همه چیز لو برود، رئیس خانواده مشکل قانونی نخواهد داشت و همه چیز برعهده «دهانبهدهان» است.
کریستوفر مشکلات خود را داشت؛ او مستعد رفتارهای خشونتآمیز و آنی بود و در بعضی مواقع به دنبال کارهای بلندپروازانهای مانند فیلمنامهنویسی میرفت. برخی از اعضای خانواده جنایتکار به نزدیکی کریستوفر با تونی حسادت میکردند. بهویژه، صعود سریع او باعث بروز تنشهایی با دیگر مافیاییها همچون سیلویو دانته، پاتسی پاریسی و پاولی گولتیری شد.
او همچنین مشکلاتی با مصرف مواد داشت و در نهایت به هروئین و الکل اعتیاد پیدا کرد و توسط خانوادهاش (بهویژه تونی)، دوستانش و نامزدش آدریانا مجبور به ترک اعتیاد شد. پس از خروج از برنامه ترک اعتیاد، به نظر میرسید که به نوشابهها بهعنوان جایگزین اعتیاد پیدا کرده است، بهویژه نوشابه کوکاکولا. این موضوع در طول سریال آشکار بود، هرچند هیچگاه بهصورت مستقیم به آن اشاره نشده بود.
اعتیاد مولتیسانتی احتمالاً ناشی از ترکیب طبیعت و تربیت بود. از نظر طبیعت، کریستوفر (مانند پسرعموی معتاد به قمارش تونی بلوندتو) احتمالاً شخصیت معتادی را به ارث برده بود؛ مادر کریستوفر، جوآن، بهعنوان یک الکلی نشاندادهشده بود. پدربزرگ بزرگش هیوگو دیآنجلیس (پدر کارملا سوپرانو) در قسمت “مارکوپولو” بهعنوان یک الکلی مرزی شناخته شده بود و پدرش، دیکی، نیز معتاد به مواد مخدر بود. از نظر تربیت، کریستوفر به طور مرتب با افرادی که مواد میفروختند (مانند جونیور و میکی پالمیس)، افرادی که مواد مصرف میکردند (مانند برندان فیلون و رالف سیفارِتو) و کسانی که از روشهای مختلف خوددرمانی و گریز از واقعیت استفاده میکردند (مانند پرخوری تونی سوپرانو و فریبکاریهای یانیس سوپرانو با دینهای مختلف) معاشرت داشت.
کریستوفر همچنین به دیگران در استفاده از مواد مخدر کمک میکرد. بهعنوانمثال، او زمانی که مدو از کریستوفر خواست تا به او کمک کند برای مطالعه برای امتحان و حل مشکلات متعدد مدرسه انرژی و تخیل بیشتری داشته باشد به دختر تونی کریستال مت داد،. (در ابتدا او مخالفت کرد، اما آدریانا هشدار داد که مدو دنبال مواد از فروشندهای دیگر خواهد رفت که ممکن است مواد آلوده یا خطرناک دریافت کند یا حتی مورد تجاوز و قتل قرار بگیرد.) موقعیت مشابهی زمانی پیش آمد که کریستوفر به آدریانا کمک میکرد تا گروه موسیقی دوستپسر سابقش، «ویزیتینگ دی»، را مدیریت کند.
زمانی که آنها برای ضبط یک آلبوم تلاش میکردند، یکی از تکنسینها اشاره کرد که قبلاً ۶۲ بار آن را ضبط کردهاند و کیفیت موسیقی معمولاً پس از این تعداد دوباره گرفتنها کاهش مییابد. کریستوفر به گروه مواد مخدر داد و از آنها خواست تا برای انرژی بیشتر آنها را مصرف کنند. زمانی که گروه از انجام این کار خودداری کرد، کریستوفر خشونتآمیز شد و خواننده را حسابی کتک زد.
مصرف مواد مخدر او باعث شد آدریانا نیز هروئین را امتحان کند و در ادامه کریستوفر به آدریانا گفت به او پول بدهد تا مواد مصرف کند. نمونه دیگر زمانی بود که کریستوفر و آدریانا قبل از رفتن به مراسم خاکسپاری لیویا سوپرانو از یک بونگ ماریجوانا همراه با فی و ریو استفاده کردند. کریسی در جریان مراسم الکل هم مصرف کرد و زمانی که بعد از رفتن مهمانها، همه درحال تعریف خاطرههای خوب از مرحومه بودند، او مایه سرافکندگی همه شد. سکانسی که او داشت برای جمع تعریف میکرد که چرا تئوری «هیچ اثر انگشت تکراریای وجود ندارد» به نظر او احمقانه است، سکانسی بینهایت خندهدار و درخشان است.
بعد از ازدواج با کلی لومباردو، کریستوفر و جولینا اسکاف، یکی از شرکتکنندگان در برنامههای ترک اعتیاد، رابطهای برقرار کردند که باعث شد هر دو مجدداً به هروئین اعتیاد پیدا کنند.
کریستوفر اغلب از کتهای چرمی مشکی هارینگتون، سویشرتهای فیلا، سویشرتهای نایک و تیشرتهای بدون آستین استفاده میکرد و علاقه خاصی به فرهنگ پاپ داشت (که ارجاعات مکرر او به آن باعث دستاندازهای دیگر مافیاییهای شمال نیوجرسی میشد) و همچنین به روابط پنهانی با زنانی خوشچهره و باشهرت مشکوک علاقهمند بود. برخی از این زنان بدکارههایی بودند که کریستوفر به پاولی گفته بود که نیازی به پرداخت پول ندارد؛ بعضیهای دیگر هم رقاصه بودند (مانند سونیا آرگون در لاسوگاس) و حتی حرفهایهای با تحصیلات عالی (مانند جولینا اسکاف). کریستوفر همچنین علاقه زیادی به ماشینهای گرانقیمت داشت، از جمله لکسوس LS400 1997، مرسدس CLK 430 1999، رنجور اوووک P38 2000، همر H2 2003، ماسراتی کوپه ۲۰۰۴ جان ساکرامونی (که “ساکس” بعد از دستگیری او آن را فروخت) و کادیلاک اسکالید EXT 2007 که او پس از توقیف ماسراتی توسط دولت خرید و در حین رانندگی مست با تونی بهعنوان مسافر تصادف کرد.
شعار معروف کریستوفر در سریال این بود: ببخشید، تی! (که «تی» مخفف تونی است). او بهخاطر دیر آمدن به جلسات، بیمسئولیتی در کارهای تجاریاش و بهطورکلی خرابکاری در کارهایش نسبت به دیگر اعضای گروه تونی معروف بود، به دلیل سوءمصرف مداوم مواد مخدر و الکل، و بنابراین همیشه در موقعیت عذرخواهی از عمو و رئیس خود بهخاطر کوتاهیهایش بود. کریستوفر اولین قتل سریال را با شلیک به امیل کولار مرتکب شد. قتلی که باعث شد تا میانه سریال، کریسی با روح مقتول درگیر باشد.
فصل اول
هدف اصلی کریستوفر مولتیسانتی از پیوستن به مافیا این بود که دیده شود و به ردهها بالا برود؛ او از دیدن نامش در کنار نام دیگر مافیا در یک روزنامه محلی بسیار خوشحال شد. او ابتدا راننده تونی بود و بهعنوان یک عامل اجرای دستورات به او کمک میکرد. اولینبار در صحنه، او را میبینیم که به تونی در پیداکردن الکس مهافی کمک میکند؛ کسی که بهشدت به دوست تونی، هِش ربکین، بدهکار است. دو نفر اول او را با لکسوس کریس زیر گرفتند و بعد برای خشونت بیشتر، حسابی کتک زدند.
کریستوفر در ژوئن ۱۹۹۸ برای خودش نامی دستوپا کرد و با کشتن امیل کولار، اختلاف خانواده در مورد مسیرهای زبالههای برجهای تریبارو را حل کرد. کریستوفر امیل را به یک دیدار در سَتریاله دعوت کرد و درحالیکه او در حال مصرف کوکائین بود به سرش شلیک کرد. ابتدا قصد داشت جسد را در سطل زبالههای کولار قرار دهد تا به رقیب هشدار دهد. بیگ پوسی او را متقاعد کرد که جسد را جای دیگری قرار دهد؛ چون این ناشناسی بیشتر مؤثر خواهد بود و فشار کمتری به گروه میآورد. مولتیسانتی بعداً شکایت کرد که برای حل این مشکل کافی تقدیر نشد. این قتل در خوابهای او تعقیبش میکرد و او دو بار جسد کولار را از خاک بیرون آورد؛ یک بار برای جلبتوجه منفی بهخاطر اینکه بسیاری از همکارانش در اخبار ذکر شده بودند و بار دیگر برای جلوگیری از کشف آن، چون زمینی که او کولار را در آن دفن کرده بود بهزودی قرار بود توسعه یابد.
شغل قانونی کریستوفر در آن زمان، مسئول ایمنی در یک اتحادیه محلی بود که تونی برای او فراهم کرده بود تا از او در برابر مالیاتبردرآمد محافظت کند.
یکی دیگر از موارد مهم فعالیتهای جنایی اولیه کریستوفر با گروه سوپرانو، دزدیدن کامیونهای شرکت کاملی با دوستش برندان فیلون بود. این کامیونها تحت حفاظت جونیور سوپرانو بودند و این دزدی باعث شد جونیور درخواست یک نشست کند و غرامت بخواهد. رئیس موقت فقید، جکی آپریل، حکم داد که کریستوفر و فیلون باید به جونیور غرامت بدهند و از کامیونهای کاملی دست بردارند. این دو توافق کردند و ۱۵ هزار دلار به جونیور پرداخت کردند؛ هرچند تونی حدود ۳ هزار دلار سهم خود را برداشت.
کریس و برندان کمی بعد در یک باشگاه با دوستانشان، درحالیکه تحتتأثیر کریستال مت بودند، دزدی دیگری را برنامهریزی کردند. بااینحال، در شب سرقت، کریستوفر از انجام آن صرفنظر کرد؛ چون تصمیم گرفت وفاداری خود را کاملاً به سوپرانو و گروهش بسپارد. برندان با دو نفر دیگر سرقت را انجام داد. کار به هم ریخت و همکار برندان اسلحهاش را انداخت که باعث شد گلوله شلیک شده و راننده را بکشد. برندان از کریستوفر درخواست کمک کرد. کریستوفر از سوی تونی بهخاطر عدم استفاده از رهبریاش برای جلوگیری از انجام این سرقت، سرزنش شد. آنها مجبور شدند کامیون را به کاملی بازگردانند و این کار را کردند.
جونیور از اینکه اقتدارش نادیده گرفته شده بود، عصبانی شد و یک اجرای ساختگی برای کریستوفر ترتیب داد. مادر تونی، لیویا، به کریستوفر احترام زیادی میگذاشت؛ چون او قبلاً پنجرههای ضد طوفان او را نصبکرده بود و این محبت ممکن است او را از سرنوشتی بدتر نجات داده باشد. او از یک ایستگاه هاتداگ ربوده شد و به همراه دو آدمکش اروپای شرقی به ناحیه مدوِلندز نیوجرسی برده شد؛ جایی که دستورات جونیور را اجرا کردند. برندان بدبختتر از همه بود که توسط مایکی پالمیچه درحالیکه در وان حمام نشسته بود و سیگار میکشید، به چشمش شلیک شد. صحنه قتل او را باید یکی از تکاندهندهترین صحنههای تمام سریال دانست. جمله «سلام برندان. خداحافظ برندان» که مایکی قبل از چکاندن ماشه گفت از شاهکارهای تیم نویسندگان سریال است.
کریستوفر همچنین سعی کرد به نامزدش، آدریانا لا سروا، در برقراری یک حرفه بهعنوان تهیهکننده موسیقی کمک کند. او با ماسیو جنیوس، یک موسیقیدان مشهور R&B، آشنا میشود که به گروه ویسیتینگ دی (گروهی که آدریانا در آن زمان دوستپسر سابقش، ریچی سانتینی را بهعنوان خواننده داشت) اجازه ضبط یک آلبوم را میدهد.
در مارس ۱۹۹۹، پیش از تلاش ناموفق برای قتل تونی، ویلیام “پتیت” کلیبورن و راشین ری، دو مردی که برای انجام قرارداد قتل تونی استخدام شده بودند، کریستوفر مولتیسانتی را در فورد تائوروس خود تعقیب کردند؛ موضوعی که کریستوفر بهخاطر سپرد و باعث شد تونی و گروهش متوجه شوند که جونیور قراردادی برای قتل او گذاشته است. برای انتقام، مولتیسانتی و گوالتیری به دستور تونی، پالمیچه را کشتند.
در آوریل ۱۹۹۹، کریستوفر همچنین در قتل جیمی آلتری کمک کرد. کریس او را وسوسه کرد و با خود به هتل برد. سیلویو او را با بیرحمی کشت.
فصل دوم
در تابستان ۱۹۹۹، مولتیسانتی مسئول کلاهبرداری “پمپ و دامپ” سهام وبستیکا شد. او مجوز کارگزاری سهام خود را از طریق کسی که امتحان را به نام او داد، دریافت کرد. متیو بویلوا و شاون گیسمونته زیر دستان او در این عملیات بودند. او از آنها برای شکستن تعدادی گاوصندوق بانکی نیز استفاده کرد تا درآمدش را تکمیل کند. بااینحال، آنها به او خیانت کردند و تلاش کردند او را بکشند تا شناخته شوند و ارتقای شغلی خود را تسریع کنند.
مولتیسانتی در مارس ۲۰۰۰، درحالیکه از داینسکای ویویز میآمد، چندین بار توسط دو همکارش در یک حمله رانندگی مورد اصابت گلوله قرار گرفت. بااینحال، آنها تصادف کردند و مولتیسانتی بهجای آن، گیسمونته را در جا کشت. بویلوا فرار کرد و بعدها توسط گروه سوپرانو دستگیر و اعدام شد. سکانس قتل او توسط شخص تونی بسیار غمانگیز است و بهخوبی خوی وحشی رئیس بزرگ را نشان میدهد.
مولتیسانتی در این فصل همچنین به کار خود بهعنوان نویسنده و بازیگر ادامه داد. حتی فیلمنامهای نوشت که توسط مدیران استودیو مورد ستایش قرار گرفت. بااینحال، او از اینکه جان فاورو داستانی را که به او درباره یک مافیا گفته بود در یک فیلمنامه استفاده کرده بود، عصبانی شد.
مولتیسانتی مجبور شد طحال خود را بردارد و از یک فرآیند بهبودی شدید با آدریانا در کنارش گذشت. خشم تونی از شلیککنندگان به حدی بود که خود او مات را شخصاً کشت. مولتیسانتی بعداً به گروه گفت که پس از شلیک، خودش را در جهنم یا برزخ دیده است و به آنها هشدار داد که برندان فیلونه و مایکی پالمیچه به او گفتهاند که ساعت سه بعدازظهر زمان مهمی در آینده آنها خواهد بود.
پس از مرگ ریچی آپریل، تونی مولتیسانتی و فیوريو گیونتا را فراخواند تا جسد او را از بین ببرند؛ آنها از امکانات کشتارگاه ساتریاله برای تجزیه جسد استفاده کردند. در مراسم فارغالتحصیلی مدو سوپرانو، تونی کریستوفر را برای عضویت در خانواده پیشنهاد کرد (و او تبدیل به یک مرد ساخته شده شد).
فصل سوم
مولتیسانتی در سپتامبر ۲۰۰۰ تبدیل به یک مرد ساخته شده شد؛ همراه با یوجین پونتکوروو. مرد ساخته شده یعنی عضو رسمی خانواده و کسی که دیگر راه خروجی از زندگی بزهکارانه ندارد. او در مراسم، یک کلاغ را روی پنجره دید و این را بهعنوان یک نشانه بد تفسیر کرد.
بهعنوان جدیدترین عضو خانواده، مولتیسانتی کنترل یک فروشگاه شرطبندی را به دست آورد و مسئول پرداخت حداقل هزینههای هفتگی به کاپوی خود، پائولی گولتیری شد. در ابتدا تنشهایی میان کریس و پائولی ایجاد شد. کریس در پرداختهایی که باید به پائولی میداد کوتاهی میکرد. پائولی با بررسی کریس برای شناسایی سیمکارت و استفاده از موقعیت پایینتر کریس بهعنوان یک مافیا برای پرداخت هزینههای غذا او را تحقیر میکرد. این تنش بهتدریج افزایش یافت تا جایی که در حادثه پاین بارنز به اوج خود رسید. پائولی که میدانست کریس باید میز شام را حساب کند، عمدا هزینههای گزاف تراشید. اعتراض کریس به درگیری دو طرف ختم شد اما سرویسدهنده آنها در رستوران در بدترین زمان ممکن سر رسید. او نسبت به انعامش که بسیار کم بود اعتراض کرد. کریس برای دور کردنش آجری به سمت سر او پرتاب کرد اما آجر به جای حساسی برخورد کرد و مرد بدبخت، درجا کشته شد.
در نهایت آنها توافق کردند که دشمنی را کنار بگذارند. یکی دیگر از کارهای اولیه مولتیسانتی شامل دزدیدن یک کنسرت خیریه در دانشگاه راتگرز و همکاری با جکی آپریلی جونیور و دوستش بنی فازیو بود. در نوامبر ۲۰۰۰، او همچنین کلوپ شبانه کریزی هورس را در لانگ برانچ، نیوجرسی، با فی و ریو گیونتا بهعنوان شریک و آدریانا بهعنوان مدیر باز کرد.
در اواسط ژانویه ۲۰۰۱، وقتی جکی آپریل جونیور و دوستانش سعی کردند یک بازی کارت که توسط پونتکوروو برگزار میشد را بدزدند مولتیسانتی حضور داشت. مولتیسانتی و آلبرت بارز، دوست آپریل، دینو زرلی را درحالیکه سعی میکرد فرار کند کشتند. قراردادی برای قتل آپریل گذاشته شد و در نهایت او در پروژههای بونتون پیدا شد. ویتو اسپاتافوره آپریل در کمال خونسردی و با شلیک از پشت کشت. مرگ آپریل جونیور تراژدی کامل بود. او قبل از اینکه حتی فرصت کند یک خلاف سنگین انجام بدهد، قربانی زندگی در قلب خلاف شد.
فصل چهارم
در سال ۲۰۰۲، تونی سوپرانو، مولتیسانتی را بهعنوان نقطه تماس اصلی خود در معاملات جنایی قرارداد تا از پیگرد قانونی در امان بماند. در سپتامبر ۲۰۰۲، او برای تحکیم ارتباطش با برادرزادهاش، از او خواست که ستوان دت. بری هایدو را بکشد. او به مولتیسانتی گفت که هایدو پدرش را کشته و آدرس کارآگاه را به او داد. مولتیسانتی هایدو را در خانهاش غافلگیر کرد تا از او بازجویی کند. هایدو هرگونه گناهی را رد کرد، اما مشارکت او از طریق فریادهای مکرر “ببخشید! ” و مرگش توسط مولتیسانتی مشخص شد.
او زمانی که گولتیری به دلیل اتهام مالکیت اسلحه به زندان رفت، بهعنوان کاپوی موقت گروهش منصوب شد و یک شغل بدون حضور در پروژه ساختوساز اسپلندید به او داده شد. ترفیع او پاریزی را که ارشدتر بود ناراحت کرد. این دو بر سر دزدیهای مداوم پاریزی از سایت ساختوساز که بر خلاف دستورات سوپرانو بود، به درگیری فیزیکی پرداختند.
سیلویو در واقع نیروی محرکه پشت اقدامات پاریزی بود، چون او هم به ترفیع مولتیسانتی حسادت میکرد. مولتیسانتی همچنین مسئولیت سفر به رود آیلند برای ملاقات با خانوادهای مسن از آدمکشها را بر عهده داشت و درعینحال نقشهای برای قتل جانی ساک ترتیب داد. وقتی ساک اختلاف خود را با رالفی حل کرد، نقشه قتل لغو شد.
با افزایش ترفیع مولتیسانتی، مصرف مواد مخدر او از کنترل خارج شد. در ۲۲ فوریه ۲۰۰۳، زمانی که تونی از او خواست جسد رالفی را از بین ببرد، متوجه شد مولتیسانتی تحتتأثیر مواد است. اگرچه آنها توانستند بدن را بهخوبی تکهتکه کرده و پنهان کنند، تونی تصمیم گرفت که برادرزادهاش به کمک نیاز دارد.
بعدها، مولتیسانتی به محلهای فقیرنشین رفت تا هروئین بخرد. دلالها بخشی از یک باند لاتین بودند که تصمیم گرفتند خودروی او را سرقت کنند. پس از اینکه مولتیسانتی آدریانا را مورد آزار و اذیت قرارداد، سوپرانو یک مداخله ترتیب داد. وقتی تونی متوجه شد که مولتیسانتی به طور تصادفی سگ آدریانا، کزت، را کشته است، از شدت خشم بسیار عصبانی شد. خشم تونی تا جایی پیش نرفت که مردان دیگر حاضر در آنجا که او را بهشدت مورد ضرب و شتم قرار دادند و او را به بخش اورژانس فرستادند، به او حمله کنند.
کریستوفر گفت که او دچار شکستگی جزئی استخوان شده و یک شب در بیمارستان بستری خواهد بود. تونی گفت که بهمحض اینکه او از بیمارستان خارج شد، کریستوفر به خانه الوترا (یک مرکز ترک اعتیاد در پنسیلوانیا) فرستاده خواهد شد. تونی همچنین اشاره کرد که پاتسی پاریسی یک اتاق در یک مسافرخانه اجاره کرده است و در صورت بروز مشکل، آنجا خواهد بود. اگرچه وظیفه پاتسی مراقبت از کریستوفر است، تونی به طور تلویحی اشاره کرد که اگر او بخواهد بدون تکمیل درمان از مرکز ترک اعتیاد بیرون برود، پاتسی او را خواهد کشت، برادرزاده یا نه.
پس از موفقیتآمیز بودن روند درمان مولتیسانتی، در اواسط مه ۲۰۰۳، تونب به او مسئولیت برنامهریزی برای قتل کارماین لوپرتاتزی را سپرد؛ مولتیسانتی این کار را به کریدنزو کورتیس و استنلی جانسون، برخی از همکاران قدیمیاش از روزهای مصرف هروئین، واگذار کرد. وقتی عملیات لغو شد و تونی از او خواست که مطمئن شود این قتل به آنها نسبت داده نمیشود، مولتیسانتی بانی و پیتر “بیسل” لاروسا را برای قتل همکاران اجیر شده فرستاد، درحالیکه خودش در اتومبیلش منتظر ماند.
فصل پنجم
در اوایل مارس ۲۰۰۴، مولتیسانتی درحالیکه مشغول تعریف داستانهای قدیمی از جمله حادثه پاین بارنز بود با پاولی والنتس بحثی پیدا کرد. پاولی به کریستوفر توهین کرد و دعوا فیزیکی هم شد. این دو بعداً تصمیم گرفتند قبل از اینکه اوضاع از کنترل خارج شود، دعوا را تمام کنند.
در آوریل، مولتیسانتی مسئول عملیات قاچاق سیگار شد. او با پاولی شریک شد و به او گفته شد که سود را تقسیم کنند. درحالیکه مولتیسانتی برای برداشتن سیگار به کارولینای شمالی سفر میکرد، تونی و آدریانا در یک تصادف رانندگی گرفتار شدند و شایعاتی درباره رابطه جنسی آنها هنگام رانندگی پخش شد.
مولتیسانتی متوجه شد و شروع به دعوا با ویتو اسپاتافوره کرد، مست شد و در کلوپ بادا بینگ اسلحهای را روی تونی کشید، بعد از اینکه قبل از آن را در ماشین تونی تخلیه کرده بود. پس از این حادثه، تونی آماده بود که مولتیسانتی را بکشد؛ اما پسرعمویشان تونی بلوندتو وارد شد و جان او را نجات داد. بلوندتو یک ملاقات با پزشک که تونی و آدریانا را پس از تصادف درمان کرده بود ترتیب داد تا توضیح دهد که امکان نداشته آنها درهنگام تصادف
در ماه اوت، مولتیسانتی همراه با تونی سوپرانو و تونی بلوندتو به مزرعه داییاش پات بلوندتو سفر کرد. آنها به پات کمک کردند تا اجساد مخفیشده در مزرعه را جابهجا کند؛ زیرا پات قصد داشت از آنجا نقلمکان کند. در آنجا، مولتیسانتی به یاد آورد که توسط دو تونیها اذیت شده بود و رفتار آنها وقتی که به اعتیادهایش تمسخر میکردند دوباره تکرار شد.
در این مدت، مولتیسانتی رابطهای پرتنش و گاه خشونتآمیز با آدریانا داشت. او به آرزوی او برای داشتن یک شغل در صنعت موسیقی بها داد و اجازه داد که او یک دمو تهیه کند و بعداً یک کلاب به او داد تا اداره کند. آنها نامزد شدند، اما اعتیاد به مواد مخدر مولتیسانتی او را مجبور کرد وارد مرکز ترک اعتیاد شود. سالها بعد، وقتی مولتیسانتی متوجه شد که آدریانا بهاجبار اطلاعاتی به اداره تحقیقات فدرال (افبیآی) میدهد، تصمیم گرفت به تونی مراجعه کند تا اینکه از او خواسته بود که بهعنوان یک خبرچین دولتی با او بماند.
تونی سوپرانو سپس آدریانا را فریب داد و به او گفت که مولتیسانتی تلاش کرده خودکشی کند. او سیلویو دانته را فرستاده تا او را به بیمارستان ببرد، اما بهجای آن او را به جنگل بردند و اعدام کردند. سکانس قتل آدریانا یکی از تکاندهندهترین سکانسهای تمام سریال است. بیرحمی و خشونت خانواده در این سکانس به حد اعلا نمایش داده میشود. مولتیسانتی بعدازاین واقعه دوباره به هروئین روی آورد.
فصل شش قسمت اول
مولتیسانتی در سال ۲۰۰۵ به مقام کاپو در خانواده دیمئو ارتقا یافت، مطابق با برنامه بلندمدت تونی برای بالابردن پسرعمویش از ردهها تا جایی که او تنها تماس تونی با بقیه خانواده شود و از طریق او همه دستورها صادر شود و در نهایت رئیس خانواده شود. تونی از مولتیسانتی برای سازماندهی ترور حساس راستی میلیو استفاده کرد. کریستوفر در ابتدا از تصمیم سوپرانوی بزرگ برای واگذاری این کار به دوستانشان در ناپل تعجب کرد، اما بعداً تصمیم گرفت که این حرکت هوشمندانهای بود. او از همکار ایتالیاییاش، کُرکی کاپوراله، برای ارتباط با قاتلان و تهیه سلاح و دستورالعملها استفاده کرد و دستمزد او را با هروئین پرداخت کرد.
آمادگی مولتیسانتی برای مسئولیت رهبری گروه خود نامشخص بود چرا که او از یک سو توسط جذابیت شغلی در هالیوود حواسش پرت شده بود، به مواد مخدر برگشته بود و احساسات حلنشدهای درباره نامزد کشتهشدهاش داشت.
گروه مولتیسانتی درگیر یک کلاهبرداری کارت اعتباری شد؛ اسپانسر AA او جیمز “مرمور” زانکونه و بنی فازیو از کسبوکارهای محلی شمارهها را گرفته و به همکارانشان احمد و محمد فروختند. او در مورد ارتباط این مردان با تروریسم دچار تردید بود. استفاده از شمارهها از نو وسوویا منجر به یک اختلاف خشونتآمیز بین همکار او بنی فازیو و دوست سوپرانو، آرتی بوکو شد. سوپرانو تقصیر را به گردن سفر مولتیسانتی به لسآنجلس انداخت چرا که این اختلاف بهسرعت حل نشد.
مولتیسانتی در سپتامبر ۲۰۰۶ با کِلی لومباردو ازدواج کرد. آنها یک خانه جدید با هم تهیه کردند. او یک جشن عروسی دیرهنگام با خانواده جنایتکاری سوپرانو در نو وسوویا برگزار کرد که در آن “لری بوی” بارس برای آینده او نوشیدنی خورد. اما وقتی بعدها آخرین پرداخت کرکی را انجام داد که شامل هروئین بیشتر بود، دید که دوستش دارو را تزریق میکند و نتوانست از دنبالکردن آن خودداری کند. او شب را در جشنواره سنت الزیار بهصورت مست و همراه یک سگ ولگرد گذراند.
مولتیسانتی قبل از جشنواره به همراه تونی سوپرانو به سفر جادهای به پنسیلوانیا رفت. در مسیر بازگشت، آنها برخی از موتورسوارانی که در حال دزدی از یک مرکز خرید بودند را دیدند و بخشی از غنایم را برای خود برداشتند. این منجر به یک تیراندازی شد که در آن مولتیسانتی یکی از موتورسواران را زخمی کرد.
این حادثه در ظاهر ارتباط این دو نفر را کاملا ترمیم کرد. آنها حتی بعد از درگیری لبی تر کردند و با صحبت درباره آدریانا بهنوعی سنگهای خود را وا کندند اما چند روز بعد و به محض پریدن اثر الکل، مشخص شد اوضاع بسیار بدتر از آن است که به این راحتی حل شود. کریسی دوباره سراغ هروئین رفت و پایش به جلسات ترک اعتیاد باز شد.
فصل شش قسمت دوم
روز تولد تونی، روز بسیار مهمی بهشمار میرود. همه باید زنگ بزنند و تولد رئیس بزرگ را تبریک بگویند اما زمان تماس مهم است. اگر خیلی زود زنگ بزنی، نشانه خوبی نیست؛ یعنی ساعت کوک کرده بود تا فراموش نکنی. اگر دیر زنگ بزنی هم نهایت بیاحترامی است. اگر بعد از نفراتی که با آنها در رقابتی زنگ بزنی هم از چشم رئیس خواهی افتاد. در چنین شرایطی، کریستوفر زمانی به تونی زنگ زد که جشن خصوصی او در حال برگزاری بود و تولد رسما تمام شده بود. رئیس بزرگ هم که از این بیاحترامی و بیتوجهی رنجیده بود بدون حتی یک کلمه حرف گوشی را قطع کرد. ارتباط به پایان رسیده بود.
کریستوفر فیلم خود “Cleaver” را در سپتامبر ۲۰۰۷ در یک نمایش خصوصی با حضور دیگر اعضای خانواده سوپرانو و دوستانش به نمایش میگذارد و به دنبال توزیع آن در سطح ملی است. او همچنین به نظر میرسد که از سبک زندگی جنایی فاصله میگیرد.
رابطه او با تونی سرد شده و مشخص است زمانی که تونی شروع به تربیت برادرزنش، بابی باکالا، برای موقعیتی میکند که کریستوفر قبلاً آن را در اختیار داشت که به این معنی است که رابطه آنها دیگر مثل گذشته نخواهد بود. باتوجهبه احساسات کریس نسبت به مرگ آدریانا و تمایل مداومش برای ورود به صنعت سینما، او و تونی بهتدریج از هم فاصله میگیرند.
زمانی که پس از یک درگیری دیگر با پائولی والنتس، دوباره به نوشیدن روی آورد، خیلی عصبانی شد و از گروه جدا شد. او بعداً به خانه “دوستش” جی. تی. دولان رفت تا کسی برای صحبت پیدا کند. وقتی جی. تی. خیلی صریح گفت که میداند شغل اصلی او چیست و نمیخواهد صحبتهای خصوصی آنها را بشنود چون میداند جانش در خطر خواهد بود، کریستوفر در کمال خونسردی جان او را گرفت.
شانس کریستوفر در قسمت “کندی و هایدی” به پایان میرسد. او و تونی درحالیکه از یک ملاقات با فیل لئوتاردو و گروه نیویورک باز میگشتند در یک تصادف شدید رانندگی در جاده ۲۳ زخمی میشوند. آهنگی که قبل از تصادف به آن گوش میدادند “Comfortably Numb” است که توسط راجر واترز، وان موریسون و ریک دانکو و لوِان هلم از گروه “The Band” اجرا شده است. این آهنگ احساس بیحسی که در هنگام مصرف مواد مخدر به دست میآید را توصیف میکند.
کریستوفر که بهوضوح تحت تاثیر مواد مخدر و الکل بود، کنترل اسکیف خود را از دست داد و از جاده منحرف شد. خودرو چندین بار چرخید تا این که در یک گودال متوقف شد. کریستوفر کمربند ایمنی نبسته بود و تصادف منجر به جراحات داخلی شد که از خونریزیهای او قابلمشاهده بود. تونی که کمربند ایمنی داشت، آسیب دید؛ اما کمتر از کریستوفر.
کریستوفر سپس از تونی خواست تا به او کمک کند که از مشکلات ناشی از رانندگی تحت تاثیر مواد مخدر جلوگیری کند و با ناله از این که نمیتواند از پس آزمایش مواد مخدر بر بیاید و گواهینامه رانندگیاش را از دست خواهد داد، صحبت کرد.
تونی پس از متوجهشدن اینکه شاخهای در صندلی بچه در پشت اتومبیل فرورفته و میتوانست جایی باشد که دختر کریستوفر در آن نشسته باشد، از ماشین خارج شد تا به کریس کمک کند. بیمسئولیتی مداوم کریستوفر و نگرانیهای روزافزون تونی مبنی بر این که او ممکن است شاهد دولت شود، تونی را خشمگین کرد و او تصمیم به یک حرکت اجرایی ناگهانی گرفت. تونی با گرفتن بینی کریستوفر او را خفه کرد و باعث شد که کریستوفر در خون خود خفه شود.
در طول بقیه قسمت، تونی رفتاری مناسب برای خانواده در دوران عزاداری نشان داد، اما بهسختی توانست آرامش خود را از اینکه بالاخره از باری که کریستوفر برای مدت طولانی روی دوش او گذاشته بود، آزاد شده است، پنهان کند؛ او همچنین کریستوفر را “فشار عاطفی” و “اعتیاد خوار کوچک” توصیف کرده بود. ترس تونی از این که کریستوفر بهراحتی میتوانست به او خیانت کند به دلیل ضعف او بهعنوان یک معتاد مواد مخدر، با مرگ کریستوفر کنار گذاشته شد.
در یک رویا، تونی به دکتر مِلفی اعتراف میکند که در واقع کریستوفر و دیگر دوستان و اعضای خانوادهاش را کشته است. به طور خاص اشاره میکند به پسرعمویش تونی بلوندتو و بهترین دوستش سالواتوره بونپنسرو. در قسمتهای پایانی سریال، کریستوفر از طریق یک عکس قدیمی که در فروشگاه گوشت آویزان شده بود به نمایش گذاشته میشود تا به او ادای احترام شود؛ یک گربه که از پناهگاه مخفیگاه تیم خارج شده بود، وقت خود را صرف نگاهکردن به این عکس میکرد.
منبع