معرفی شخصیت‌های سریال سوپرانوز | تونی سوپرانو؛ شکوهمند، نفرت‌انگیز و خواستنی!

این متن از ابتدای پارگراف بعدی، داستان سریال سوپرانوز را لو می‌دهد.

بیاید در همین ابتدای اولین معرفی شخصیت از سریال سوپرانوز، مسئله‌ای را باهم حل کنیم؛ این سریال بهترین سریال تاریخ است. یکی از دلایل اصلی من برای این اعلام این نظر، شخصیت‌پردازی حیرت‌انگیز تقریبا تمام شخصیت‌های سریال اعم از اصلی و فرعی است.

تونی سوپرانو با بازی متحیرکننده جیمز گندالفینی فقید، یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌های خلق شده تاریخ تلویزیون است. تونی فرزندی ناسپاس و سرکش است که با مرگ مادرش خوشحال می‌شود. همسری زن‌باره و خیانت‌کار و پدری خشن و دیکتاتور است. او به نزدیک‌ترین دوستانش خیانت می‌کند و آن‌ها را برای رسیدن به اهدافش میکشد. به شکل وحشتناکی زن‌ستیز، مردسالار و نژادپرست است اما بیننده از اولین سکانس تا آخرین سکانس سریال (که تماشایش دست‌کم یک سال زمان لازم دارد) قدم به قدم بیشتر عاشق او می‌شود؛ چرا؟ چون برای تمام ایرادهای تونی علتی وجود دارد و همه ما در اعماق وجودمان به او حق می‌دهیم.

زندگینامه تونی سوپرانو

تونی سوپرانو در ۲۲ آگوست ۱۹۵۹ در نیو آرک، نیوجرسی، به دنیا آمد. او فرزند دوم و تنها پسر جانی سوپرانو، از اعضای اصلی خانواده تبهکاری دی‌میو، و همسرش لیویا بود. خانواده پدری‌اش تبار خود را به شهر آریانو در استان آولینو، ناپل، بازمی‌گرداندند، و پدربزرگ تونی، کورادو سوپرانو سینیور، در سال ۱۹۱۱ به ایالات متحده مهاجرت کرد و بامهارت در سنگ‌تراشی به کمک برادرش و سایر مهاجران ایتالیایی، کلیسای محلی‌ای ساخت. تونی در محله «دان نک» نیویورک، همراه با خواهرانش، جنیس و باربارا، بزرگ شد. او پسری مؤدب اما بیش از حد کنجکاو بود و اغلب به دلیل شیطنت‌هایش تنبیه بدنی از پدرش دریافت می‌کرد.

رتبه‌بندی | ۲۰ سریال گنگستری که هواداران پس از سریال The Sopranos باید ببینند

پدربزرگ تونی، کورادو سوپرانو سینیور، یک سنگ‌تراش ماهر بود که در سال ۱۹۱۰ از آولینو ایتالیا مهاجرت کرد. او در ساخت کلیسایی در محله قدیمی تونی در نیویورک نقش داشت که تونی گاهی فرزندانش را به آنجا می‌برد تا درباره میراثشان و ارزش سخت‌کوشی به آن‌ها بگوید. تونی همچنین به یاد می‌آورد که زمانی که فقط ۱۳ سال داشت، پدربزرگش به او اجازه می‌داد در محل‌های ساخت‌وساز بازی کند و حتی رانندگی با ماشین‌آلات سنگین مانند بیل مکانیکی را به او آموزش می‌داد. رابطه تونی با مادرش پرتنش بود، و او خودش را به دلیل اینکه «پسر خوبی نبود»، سرزنش می‌کرد. وقتی از او خواسته شد خاطرات خوشی از دوران کودکی‌اش با مادرش را به یاد بیاورد، تونی به‌سختی چیزی به یاد آورد. در جلسه‌ای با مشاور مدرسه‌اش، به زمانی اشاره کرد که مادرش برایش کتاب می‌خواند و این خاطره‌ای بود که از آن لذت می‌برد. در نهایت، به زمانی اشاره کرد که پدرش از پله‌ها افتاد و تمام خانواده، حتی مادرش، خندیدند؛ او بعداً مادرش را به‌عنوان زنی سنگدل و بی‌نشاط توصیف کرد که پدرش را خسته و فرسوده کرده بود.

در دوران نوجوانی، تونی خواهر بزرگ‌ترش، جنیس را تحسین می‌کرد، هرچند که رابطه‌اش با او دور بود. تونی در ابتدا به عمویش، کورادو «جونیر» سوپرانو، نزدیک بود و اغلب با او بازی می‌کرد. اما تا اواخر دهه ۶۰، تونی به دوست خانوادگی، دیکی مولتیسانتی، سرباز خدمه پدرش، بسیار نزدیک شد. دیکی به‌نوعی نقش عمویی برای تونی داشت و تونی را مانند پسر خود می‌دید.

در سال ۱۹۶۷، در جریان شورش‌های نیویورک، تونی شاهد بازداشت پدرش و عمویش جونیر در پارک تفریحی بود، جایی که تونی خواهرش جنیس را به آنجا برده بود. پدرش نتوانست وثیقه بگذارد و به ۴ سال زندان محکوم شد. در این دوران، دیکی مراقب تونی بود.

تونی به دبیرستان رفت و در آنجا با جکی آپریل، آرتی بوکو، رالف سیفارتو و دیوی اسکاتینو هم‌مدرسه‌ای بود و با بیشتر آن‌ها تا دوران بزرگسالی دوست باقی ماند. او بسکتبال، بیسبال و فوتبال بازی می‌کرد و به گفته سال بونپنسیرو، تقریباً به تیم منتخب منطقه راه یافت. بااین‌حال، مربی او اغلب به دلیل همنشینی با آرتی که در نوجوانی‌شان بسیار خشن بود، او را سرزنش می‌کرد. مربی‌اش در یکی از خواب‌ها اشاره می‌کند که ساعت‌های زیادی را با تونی در زمین فوتبال گذرانده، اما او این فرصت‌ها را با ورود به جرم و جنایت از دست داد.

شورانر سریال پنگوئن درباره تفاوت‌های آن با سوپرانوز توضیح می‌دهد

مربی او گفت که اگر تونی به وجدانش گوش داده بود، می‌توانست در حرفه ورزشی ادامه دهد و حتی جانشین او به‌عنوان مربی شود. این نکته به ما نشان می‌دهد که تونی در ابتدا قصد نداشت وارد دنیای تبهکاری شود و تمایلی به زندگی قانونی داشت. در دبیرستان، تونی با همسر آینده‌اش، کارملا دآنجلیس، آشنا شد و پس از یک درگیری با یکی از دانش‌آموزان دیگر، توجه کامل او را جلب کرد. تونی همچنین با پسرعمویش تونی بلوندتو رابطه نزدیکی داشت. برای اینکه این دو از هم متمایز شوند، اعضای خانواده تونی بلوندتو را «تونی عمو آل» و تونی سوپرانو را «تونی عمو جانی» صدا می‌زدند. در نوجوانی، این دو تابستان‌ها را در مزرعه عموی تونی بلوندتو، پت بلوندتو، سپری می‌کردند؛ پت یکی از اعضای خانواده دی‌میو بود. در سال ۱۹۷۲، جانی از زندان آزاد شد. تا آن زمان، تونی همراه با جکی و آرتی به جرائم کوچک مانند سرقت از یک کامیون بستنی روی آورده بودند. دیکی پسری به نام کریستوفر داشت که تونی او را به‌عنوان خواهرزاده‌اش صدا می‌زد. دیکی در فصل کریسمس توسط یک آدم‌کش ناشناس کشته شد.

تونی در دانشگاه سیتون هال تحصیل کرد، اما پیش از اتمام سال اول، آن را ترک کرد و به کسب‌وکار پدرش پیوست. تونی عضوی از یک گروه غیررسمی از مجرمان جوان بود که شامل سیلویو دانته، سرباز خانواده دی‌میو، و دوستان قدیمی‌اش جکی و رالف بود. تونی و جکی با سرقت از یک بازی قمار که توسط میکله «فیچ» لا مانا برگزار می‌شد، در خانواده دی‌میو شهرت یافتند. نفوذ جانی و برادر جکی، ریچی، مانع از آسیب‌دیدن آن‌ها توسط فیچ شد. رئیس خانواده، ارکوله «اکلی» دی‌میو، تحت‌تأثیر این عمل قرار گرفت و تونی و جکی را تحت حمایت خود گرفت. از آن به بعد، هر دو در مسیر سریع تبدیل‌شدن به افراد رسمی خانواده قرار گرفتند. در این زمان، تونی با کارملا ازدواج کرد و در سال ۱۹۸۲، اولین فرزندشان، دختری به نام میدو، را به دنیا آوردند و پس از آن پسری به نام آنتونی جونیور در سال ۱۹۸۶ متولد شد. اولین قتل خود را در سن ۲۳ سالگی در تعطیلات آخر هفته روز کارگر سال ۱۹۸۲ انجام داد و یک کارمند دفتری دفتر شرط‌بندی کوچک به نام ویلی آورآل را کشت. مدتی بعد، تونی بلوندتو به دلیل دست‌داشتن در یک سرقت دستگیر شد؛ سرقتی که قرار بود تونی هم در آن شرکت کند؛ اما به دلیل حمله اضطرابی، از شرکت در آن خودداری کرد. او برای پنهان‌کردن این موضوع از همکارانش، دروغ گفت که به دلیل حمله و مجروح شدن نتوانسته در آن شرکت کند.

درحالی‌که تونی بلوندتو در زندان بود، تونی و کارملا از دختر او، کلی، مراقبت کردند تا زمانی که او در نوجوانی از خانه فرار کرد. تونی همچنین مایع منی تونی بلوندتو را از زندان قاچاق کرد تا همسر سابقش، نانسی، باردار شود و در نهایت نانسی دوقلوهایی به دنیا آورد. تونی می‌گوید که رئیس سابق خانواده جرم و جنایت گامبینو، جان گوتی، را در دهه ۱۹۸۰ می‌شناخت و او در یک حراجی او را شکست داد؛ اما در نهایت با ماشین خود او را به خانه رساند. هرچند باتوجه‌به این داستان تنها باری که تونی آن را تعریف کرده و لحن داستان، به‌احتمال زیاد این ادعای او اغراق‌آمیز بوده است.

پدرش تونی را در مسیر پیشرفت راهنمایی کرد تا اینکه در سال ۱۹۸۶ به دلیل آمفیزم ناشی از سیگارکشیدن شدید درگذشت. تونی به یاد می‌آورد که به‌عنوان یک مرد تازه به رسمیت شناخته‌شده، باید شام‌های گران‌قیمت برای افرادی مانند ریچی آپریل می‌خرید. سربازان قدیمی گروه جانی بوی، سالوادور «بیگ پوسی» بونپنسیرو و پاولی «والناتس» گولتیری، پس از ارتقای تونی به‌عنوان کاپو دائمی در پاییز ۱۹۸۶ پس از مرگ جانی بوی به او وفاداری خود را نشان دادند، و او در ۲۷ سالگی به جوان‌ترین کاپو در خانواده تبدیل شد و سیلویو به دستیار اصلی او در گروه تبدیل شد.

تا سال ۱۹۹۵، تونی کاپوی محترمی در خانواده بود. وقتی ارکوله به زندان افتاد، جکی در دسامبر ۱۹۹۵ نقش رئیس موقت را به عهده گرفت. تحت حکمرانی جکی، خانواده دی‌میو در آرامش و رونق بودند تا اینکه در سال ۱۹۹۸ جکی به سرطان روده مبتلا شد؛ پس از آن، خانواده به‌تدریج وارد آشوب شد.

نقد سریال Peaky Blinders | بازگشت پیکی بلایندرز به زودی

با بدتر شدن وضعیت جکی و بستری‌شدن مکرر او در بیمارستان، تونی مجبور شد بسیاری از وظایف او را به‌عنوان رئیس موقت خانواده بر عهده بگیرد که این مسئله موجب نارضایتی عمویش، جونیر، شد. با افزایش نقش تونی در عملیات خانواده و اختلافاتی که شامل تلاش ناکام جونیر برای کشتن «پوسی کوچک» مالانگا در رستوران آرتی می‌شد، تنش‌ها میان تونی و عمویش به اوج رسید. در تابستان ۱۹۹۸، جکی ظاهراً درمان شد و دوباره به‌عنوان رئیس خانواده به فعالیت بازگشت و مشکلات خانواده کاهش یافت. اما در بهار همان سال دوباره در بیمارستان بستری شد و تحت درمان‌های شیمی‌درمانی قرار گرفت.

با مرگ جکی در سپتامبر ۱۹۹۸، بحران رهبری خانواده آغاز شد و سربازان و دیگر کاپوها برای جنگ داخلی درون خانواده آماده شدند، اما تونی به‌سرعت این بحران را با انتخاب جونیر به‌عنوان رئیس رسمی خانواده حل کرد. بدین ترتیب، خانواده به نام «خانواده تبهکاری سوپرانو» تغییر نام داد. جونیر به طور ناخواسته به‌عنوان سپر بلای تحقیقات دولت عمل می‌کرد، درحالی‌که تونی از پشت‌صحنه به‌عنوان رئیس واقعی خانواده آن را اداره می‌کرد.

پس از یک درگیری با گروه جونیر، او و ۱۳ نفر دیگر از تبهکاران بازداشت شدند و تحت محاکمه قرار گرفتند. تونی به‌عنوان رئیس خیابانی رسمی خانواده سوپرانو منصوب شد.

خشونت افسارگسیخته

تونی شخصاً دست‌کم هشت قتل را در این سریال مرتکب شده، هرچند ممکن است قتل‌های دیگری نیز انجام داده باشد که به دلیل طولانی‌بودن فعالیت او در مافیا، نشان داده نشده یا اشاره‌ای به آن‌ها نشده است. علاوه بر این، به‌عنوان رئیس خانواده دی‌میو، او مسئولیت کامل قتل‌هایی را که به دستور او انجام شده‌اند، بر عهده دارد. هشت قتلی که تونی شخصاً مرتکب شده و همگی به طور صریح در سریال نمایش داده شده‌اند، عبارت‌اند از:

ویلی اورال: تونی برای «ایجاد جایگاه» خود او را با شلیک به قتل رساند که این کار یکی از شرایط تبدیل‌شدن به یک «مرد معتبر» بود. (۶ سپتامبر ۱۹۸۲)

فابیان «فبی» پترولیو: تونی او را با سیم خفه کرد؛ زیرا ۱۰ سال پیش پائولی و پوسی اعضای گروه را لو داده و وارد برنامه حفاظت از شاهدان فدرال شده بود. سکانس قتل فبی میخکوب‌کننده است. دیالوگ‌ها و بازی‌های این سکانس در تاریخ مشابه زیادی ندارند. (۲۰ سپتامبر ۱۹۹۸)

چاکی سیگنور: تونی او را به دلیل توطئه برای قتلش به همراه جونیر به ضرب گلوله کشت. (آوریل ۱۹۹۹)

متیو بویلاکوآ: تونی و بیگ پوسی او را به دلیل تلاش برای کشتن کریستوفر به ضرب گلوله کشتند. (آوریل ۲۰۰۰)

سالوادور «بیگ پوسی» بونپنس‌رو: تونی، سیلویو و پائولی پس از اینکه متوجه شدند او خبرچین اف‌بی‌آی است، او را در یک قایق به ضرب گلوله کشتند. خط داستانی‌ای که به قتل بیگ پوسی منجر شد یکی از شاهکارهای تیم نویسندگان سریال است. سکانس قتل او به انتخاب هواداران سریال یکی از ۵ سکانس‌های برتر تمام سریال است.  (۹ ژوئن ۲۰۰۰)

رالف سیفاریتو: او در جریان مشاجره‌ای درباره کشتن اسب مسابقه‌ای «پای – او – مای» به‌خاطر دریافت پول بیمه، به دست تونی خفه شد. (۲۲ فوریه ۲۰۰۳)

تونی بلوندتو: تونی برای کشتار بدون مجوز جو پیپس و بیلی لیوتاردو، او را با شلیک تفنگ ساچمه‌ای کشت تا او را از شکنجه‌شدن توسط فیل لیوتاردو برای انتقام از برادرش بیلی نجات دهد. (۱۷ دسامبر ۲۰۰۴)

کریستوفر مولتیسانتی: بی‌رحمانه‌ترین قتلی که تونی مرتکب شد، همین قتل بود. تونی پس از تصادف خودرو و تخریب صندلی کودک توسط شاخه درخت، به دلیل خشم از بی‌مبالاتی کریستوفر، او را خفه کرد. اینجا بود که مشخص شد رئیس بزرگ هیچ خط قرمزی ندارد. (نوامبر ۲۰۰۷)

نقد سریال Kaos | هرج و مرج خدایان باستان

برخی از این قتل‌ها از نظر شخصی و احساسی تونی را تحت‌تأثیر قرار دادند و او را برای چگونگی کنارآمدن با وضعیت سردرگم کردند. مهم‌تر از همه، پس از کشتن برادرزاده‌اش کریستوفر مولتیسانتی، تونی احساسی از آرامش را تجربه کرد؛ چرا که بالاخره از شر کسی که دیگر نمی‌توانست به او اعتماد کند و باری بر دوش او شده بود، خلاص شد. بااین‌حال، مجبور شد درحالی‌که بقیه خانواده در سوگ کریستوفر بودند، «چهره‌ای غمگین» از خود نشان دهد. باوجود این، تونی به خود اطمینان می‌داد که قتل مولتیسانتی باوجود آسیبی که به خانواده و دوستانش وارد کرد ضروری بود.

قتل برادرزاده‌اش در نگاه تونی یک ضرورت بود؛ رفتار بی‌مبالات و اعتیاد مداوم کریستوفر به هروئین، کوکائین و الکل تهدیدی برای جان تونی و خانواده سوپرانو به حساب می‌آمد. هنگامی که تونی قصد داشت با اورژانس تماس بگیرد، صندلی کودک خراب‌شده در صندلی عقب SUV را می‌بیند و سپس تلفن خود را می‌بندد و با بستن بینی کریستوفر او را خفه می‌کند تا با خون خود خفه شود. علاوه بر این، روش‌های کریستوفر اغلب با کدهای مافیا مغایرت داشت. تونی برنامه‌ای برای کشتن برادرزاده‌اش نداشت، اما پس از تصادف خودرو که به دلیل مواد مخدر رخ‌داده بود، فرصت را غنیمت شمرد و از رفتار کریستوفر خسته شد. پس از کشتن کریستوفر، تونی سعی کرد بفهمد آیا سایر اعضای گروه یا خانواده احساس مشابهی داشتند یا خیر، اما به نظر می‌رسید که آن‌ها این‌گونه نبودند. بااین‌حال، سیلویو و چند نفر دیگر به طور ضمنی متوجه شدند چه اتفاقی افتاده، هرچند که در این باره سکوت اختیار کردند.

قتل یکی از بهترین دوستانش، سالوادور «بیگ پوسی» بونپنس‌رو، در اپیزود Funhouse به‌شدت بر تونی تأثیر گذاشت. او ابتدا وسوسه شد که دوست قدیمی‌اش را نجات دهد، اما در نهایت به اولویت‌های خودآگاه بود و می‌دانست که دوست دوران زندگی‌اش، به‌عنوان یک خبرچین دولتی، تهدیدی برای خانواده جنایت‌کار او است. او در قایق تونی توسط تونی، سیلویو و پائولی به ضرب گلوله کشته شد و سپس با سنگین کردن وزنش به دریا انداخته شد. پیش از آن، بونپنس‌رو اعتراف کرد که خبرچین بوده است و چهار نفر آخرین نوشیدنی را با هم می‌نوشند. سالوادور درک می‌کند که این آخرین روز زندگی اوست و از آن‌ها خواهش می‌کند که به صورتش شلیک نکنند. صحنه التماس او به دوستان قدیمی‌اش، یکی از تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌های سریال است. در نهایت، خواسته‌اش پذیرفته می‌شود و تمام گلوله‌ها به تنه او شلیک می‌شوند. کابوس‌های این قتل تنها برای تونی نبود، چرا که سیلویو و پائولی نیز اعتراف کردند که در خلوت از کابوس‌های قتل دوست خوبشان رنج می‌برند.

قتل رالف سیفاریتو پس از مرگ مشکوک اسبشان، پای – او – مای، در یک آتش‌سوزی در اصطبل در اپیزود “Whoever Did This” رخ می‌دهد. تونی سعی می‌کند درباره وضعیت با رالف صحبت کند، اما درگیری شدیدی رخ می‌دهد و رالف به طور ناخواسته اعتراف می‌کند که برای پول بیمه و برای پرداخت هزینه عمل پسرش آتش‌سوزی را شروع کرده است. وقتی رالف به‌خاطر وابستگی احساسی تونی به اسب به او طعنه می‌زند و ادعا می‌کند که او حیوانات را دوست دارد اما «استیک و سوسیس را با کامیون می‌خورد»، تونی کنترلش را از دست می‌دهد و با دست‌خالی رالف را به طرز خشونت‌آمیزی می‌کشد.

قتل متیو بویلاکوآ یک اقدام انتقام‌جویانه محض و عملی بود که تونی احساس می‌کرد باید انجام دهد، چرا که تیراندازی به کریستوفر به طور مستقیم او را به‌عنوان رئیس خانواده دی‌میو هدف قرار داده بود و همچنین به‌عنوان عموی کریستوفر یک مسئولیت شخصی محسوب می‌شد. تونی از این قتل رضایت داشت، چرا که انتقام حمله به یکی از بستگانش را گرفته بود.

قتل پسرعمویش، تونی بلوندتو، تنها برای این بود که او را از مرگ وحشتناک‌تری که اگر به دست فیل می‌افتاد، در انتظارش بود، نجات دهد و همچنین برای راضی‌کردن رهبری خانواده جنایت‌کار لوپرتازی و محافظت از اعضای گروه خودش از خشم آن‌ها برای اینکه بلوندتو را تحویل نداده بودند. بااین‌حال، مانند قتل بونپنس‌رو، این قتل نیز تونی را آزار داد. هنگام صحبت با جانی سک، تونی با عصبانیت می‌گوید که بهای زیادی پرداخت کرده و این نشان‌دهنده وزن این قتل بر روی تونی بود.

بدترین پدر دنیا

تونی دو فرزند دارد: مدو سوپرانو و آنتونی (ای. جی.) سوپرانو. او همچنین کریستوفر مولتیسانتی (که در واقع پسرعموی اول همسرش است) را به‌عنوان پسر خود در بسیاری از موارد می‌نگرد.

تونی اغلب به‌عنوان پدری مهربان به تصویر کشیده می‌شود. او به طور منظم در رویدادهای ورزشی فرزندانش شرکت می‌کند و تمام تلاشش را می‌کند تا آن‌ها همه امکانات و فرصت‌های زندگی را داشته باشند. او امیدوار است که هر دو فرزندش از زندگی جنایی که او داشته فرار کنند. تونی به دستاوردهای مدو افتخار زیادی می‌کند. در فصل اول، او از اجرای مدو در یک جشن کر به‌شدت تحت تاثیر قرار می‌گیرد و حتی اشک می‌ریزد. او اغلب به دیگران می‌گوید که مدو آرزو دارد پزشک اطفال شود.

بااین‌حال، او گاهی فرزندانش را با رفتارهای خود از خود دور می‌کند. او همیشه تلاش کرده زندگی جنایی‌اش را از آن‌ها پنهان کند؛ موضوعی که مدو از ابتدا متوجه آن شده و ای. جی. نیز به کمک خواهرش به این حقیقت پی می‌برد.

تونی در بسیاری از موارد بیش از حد از مدو محافظت کرده است که این باعث بروز اختلافاتی میان آن‌ها می‌شود. به‌عنوان‌مثال، اولین دوست‌پسر مدو در دانشگاه از نژاد مختلط بود و نژادپرستی تونی باعث شد او تلاش کند او را از زندگی مدو دور کند. مدو از رفتار پدرش باخبر شد و برای مدتی با او صحبت نکرد، اما در نهایت در کریسمس سال ۲۰۰۰ با هم آشتی کردند.

دوست‌پسر بعدی مدو جکی آپریل جونیور، پسر دوست قدیمی تونی، جکی آپریل سینیور بود. تونی به جکی جونیور قول داده بود که او را از راه جنایی دور نگه دارد. تونی ابتدا از این رابطه خوشحال بود و معتقد بود جکی فردی سخت‌کوش است که قصد دارد پزشک شود و از یک خانواده خوب است. بااین‌حال، از زمانی که عموی ریچی از زندان آزاد شد و سپس جان سپرد، جکی بیشتر و بیشتر وارد دنیای مافیا شد. تونی وقتی متوجه شد که جکی در کازینوها و باشگاه‌های شبانه درگیر است، او را کتک زد تا هشدار دهد که از بازی‌کردن با احساسات دخترش دست بردارد و یک تفنگ را از او گرفت. تونی انتظار داشت جکی به راه راست هدایت شود اما ژانویه ۲۰۰۱ او و دوست صمیمیش تلاش کردند به برنامه قمار کریستوفر دستبرد بزنند. فکر خوبی نبود چراکه کریستوفر آن‌ها را حتی با کلاه اسکی شناخت. دوست جکی همان‌جا کشته شد. جکی از شهر فرار کرد و چند اپیزود در خانه یک غریبه مخفی شد اما در نهایت دست تونی به او رسید و با تیری از پشت سر زندگی کوتاه او پایان یافت.

نقد سریال The Penguin (قسمت یک تا چهار) | مافیای جدید گاتهام

پس از مرگ جکی، تونی دوستان دانشگاهی مدو را پذیرفت و با نامزد او، فین، رابطه خوبی برقرار کرد؛ اما این دو به دلیل دیدگاه‌های ریاکارانه مدو از هم جدا شدند.

احساسات تونی نسبت به پسرش پیچیده است؛ به‌ویژه نگرانی‌هایی که درباره آینده او دارد. از ابتدا، تونی تردید داشت که پسرش بتواند جانشین او در مقام رئیس خانواده مافیا شود. ترس‌های او در طول سریال با این حقیقت تأیید می‌شود که ای. جی. به طور مداوم نشان می‌دهد که فاقد شخصیت غالب و زیرکی پدرش است. تونی به‌جای آن، بارها به ای. جی. می‌گوید که از اینکه پسرش مهربان و لطیف است، احساس افتخار می‌کند. تونی به‌ویژه از استعداد ای. جی. در فوتبال، حتی باوجود نمرات ضعیفش در دبیرستان، خوشحال بود، اما از بی‌توجهی او پس از فارغ‌التحصیلی عصبانی بود.

پس از اینکه ای. جی. از دانشگاه راماپو اخراج شد، او در خانه می‌ماند، مهمانی می‌کند و مدتی در بلاک باستر کار می‌کند، تا اینکه تونی، برای دور نگه‌داشتن ای. جی. از زندگی جنایی، شغلی در ساخت‌وساز برای او پیدا می‌کند. در آنجا، ای. جی. با بلانکا آشنا می‌شود و در نظر تونی، ای. جی. وضعیت خوبی پیدا کرده بود تا اینکه او و بلانکا از هم جدا شدند. نگرانی‌های تونی دوباره با افسردگی ای. جی. شدت گرفت، چیزی که تونی آن را “ژن گندیده” می‌داند که به او منتقل شده است.

تونی برای بازگرداندن ای. جی. به مسیر درست، او را به همراه “دو جیسون”، پسران دو نفر از افراد خود، به بیرون می‌برد و به نظر می‌رسید ای. جی. بهتر شده است. با کمک یک روان‌درمانگر و دارو، ای. جی. سرانجام دوباره وارد دانشگاه می‌شود، این بار در دانشگاه راتگرز، تا کلاس‌های درسی بگذراند و با دختران مهمانی کند، چیزی که تونی معتقد بود هر دانشجویی باید تجربه کند. این وضعیت بعداً به هم می‌خورد زمانی که دوستان جدید ای. جی. یک انگشت کودک را می‌سوزانند و به یک دانشجوی سومالیایی حمله می‌کنند. این باعث بازگشت ای. جی. به افسردگی می‌شود.

ای. جی. سعی می‌کند خود را در استخر غرق کند، اما تصمیم می‌گیرد که می‌خواهد زنده بماند؛ او قادر به فرار از استخر نیست. تونی فریادهای کمک او را می‌شنود و او را نجات می‌دهد. پس از اینکه ای. جی. از بیمارستان روان‌درمانی مرخص شد، تونی و کارملا او را از پیوستن به ارتش منصرف کرده و او را قانع می‌کنند تا در یک فیلم که توسط کارمین لوپرتازی جونیور تأمین مالی شده، شرکت کند و ممکن است کلوپ خود را باز کند.

حیوانات، فیلم‌های نوار و فوتبال آمریکایی

تونی عاشق حیوانات است و از تغذیه اردک‌هایی که به استخرش می‌آیند لذت می‌برد. او ارتباط عاطفی زیادی با حیوانات دارد و ازدست‌دادن سگ دوران کودکی‌اش تأثیر عمیقی بر او گذاشته است (چیزی که در قسمت “In Camelot” مشخص می‌شود). او روی یک اسب مسابقه به نام “Pie-O-My” سرمایه‌گذاری می‌کند و از طریق دوستش هِش که مالک یک اصطبل است، وارد دنیای مسابقات اسب‌دوانی می‌شود. زمانی که اسب او در آتش‌سوزی کشته می‌شود (که احتمالاً توسط رالف سیفارتو ترتیب داده شده است). تونی به‌شدت ناراحت و غمگین می‌شود؛ به‌طوری‌که می‌توان گفت احساساتش نسبت به ازدست‌دادن اسب بیشتر از مرگ هر یک از شخصیت‌های انسانی در سریال است. وقتی کارملا به او اطلاع می‌دهد که یک خرس سیاه در حیاط پشتی خانه‌شان درحالی‌که از هم جدا بودند، برای جست‌وجو غذا آمده است، او به‌جای ترس، باعلاقه واکنش نشان می‌دهد. در طول اقامتش در بیمارستان بعد از تیر خوردن، او در حال خواندن کتابی در مورد دایناسورها دیده می‌شود.

تونی علاقه زیادی به ماهیگیری دارد؛ او را در طول سریال بارها در حال ماهیگیری در آب‌های شیرین و شور می‌بینیم. پسرش آنتونی جونیور اغلب او را در ماهیگیری همراهی می‌کند و در فصل دوم، تونی به پسرش یک چوب ماهیگیری فنویک و یک ریل پِن اینترنشنال هدیه می‌دهد که هر دو از محصولات بسیار باکیفیت هستند. در فصل ششم، زمانی که با پائولی در فلوریدا است، یک قایق ماهیگیری اجاره می‌کند؛ اگرچه نشان داده نمی‌شود که چیزی صید کرده باشند. باوجود علاقه‌اش به ماهیگیری، گاهی اوقات توسط تصاویری از پوسی بونپنسیرو که به‌صورت ماهی ظاهر شده است، تعقیب می‌شود. این کابوس اشاره به دفن جسد پوسی در اقیانوس است. ماهی سخنگوی “بیگ ماوث بیلی باس” که توسط جورجی به “بادا بینگ” آورده می‌شود، کابوس او را یادآوری کرده و او را به‌شدت آشفته می‌کند.

تونی همچنین طرف‌دار بزرگ ورزش است و از بیسبال، فوتبال، بسکتبال، گلف و مسابقات اسب‌دوانی لذت می‌برد. او در دبیرستان در تیم بیسبال و فوتبال بازی می‌کرد. تونی طرف‌دار تیم‌های نیویورک یانکیز و نیویورک جِتس است. بخش بزرگی از درآمد او از شرط‌بندی‌های غیرقانونی در ورزش‌ها به دست می‌آید.

تونی همچنین یک قایقران آماتور است و در طول سریال دو قایق موتوری به نام‌های “استوگاتس” و “استوگاتس II” داشته است. واژه ناپلی ایتالیایی “استوگاتس” به معنی “این کیسه” است یا به طور غیرمستقیم به معنی “برو به جهنم” یا “بهش اهمیتی نده” است.

تونی علاقه زیادی به تاریخ دارد؛ به‌ویژه تاریخ جنگ جهانی دوم. سکانسی که بابی باکالیری نام منطقه «نوتره دیم» و نوستراداموس پیشگوی مشهور را قاطی می‌کند و درباره «پایان جهان» در جریان حمله آمریکا به افغانستان صحبت می‌کند و تونی او را تصحیح می‌کند یکی از خنده‌دارترین سکانس‌های سریال است.

او اغلب در حال تماشای برنامه‌های تاریخ کانال در مورد رهبران بزرگی چون جورج پاتن، اروین رومل و وینستون چرچیل دیده می‌شود. او کتاب “هنر جنگ” نوشته سون تزو را می‌خواند؛ اثری که توسط چندین شخصیت دیگر در سریال هم نقل‌قول می‌شود، به‌ویژه پائولی گولتیری.  البته پائولی تقریبا تمام مفاهیم کتاب را اشتباه متوجه شده است.

تونی به فیلم‌های کلاسیک سیاه‌وسفید علاقه دارد و اغلب قبل از خواب آن‌ها را تماشا کرده و در موردشان نظر می‌دهد.

تونی به موسیقی کلاسیک راک و پاپ گوش می‌دهد، به‌ویژه موسیقی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰. در طول سریال او را در حال لذت‌بردن از موسیقی گروه‌هایی چون جفرسون ایرپلین، اریک کلاپتون، د کلش، پینک فلوید، استیلی دن، ای‌سی/دی‌سی، راش، ایگلز، جورنی، بوستون و دیپ پرپل می‌بینیم.

نارسیسیت زن‌باره

تونی تمایل زیادی به داشتن روابط فرازناشویی دارد. همسرش کارملا از این موضوع آگاه است و معمولاً چشم‌پوشی می‌کند. هرچند گاهی اوقات تنش‌های انباشته شده در قالب بحث‌های خانگی فوران می‌کنند؛ به‌ویژه در انتهای فصل چهارم، زمانی که روابط تونی او را مجبور به جدایی از او می‌کند. معمولاً تونی معشوقه‌هایی دارد که برای مدت‌های طولانی آن‌ها را می‌بیند، هرچند گاهی نیز روابط کوتاه‌مدتی با رقاص‌های “بادا بینگ” دارد.

تونی تفکراتی به‌شدت مردسالارانه و زن‌ستیز دارد. او در این زمینه تنها نیست؛ تمام دوستانش، پدر و عموی او اگر بدتر نباشند، به همین اندازه بد هستند. تونی زن‌ها را، حتی مادر و همسرش را وسیله‌هایی برای رفع نیازهای مختلف او به‌ویژه نیازهای جنسی میبیند. مرد در این چارچوب فکری حق دارد معشوقه‌های بی‌شماری داشته باشد چون فقط مرد انسان کامل است و زن حقوق کم‌تری دارد. در ادبیات گنگستری به هم‌خوابه‌های مونث «گوما» می‌گویند.

تونی علاقه زیادی به زنان از نسل‌های اروپایی، به‌ویژه ایتالیایی، با مو و چشمان تیره و ویژگی‌های عجیب‌وغریب دارد. معشوقه‌های او به ترتیب زمانی شامل زنانی با نژاد روسی، ایتالیایی، ایتالیایی/کوبایی و یهودی بوده‌اند.

در ادامه، لیستی از معشوقه‌های تونی را بررسی می‌کنیم:

ایرینا پلتسین (۱۹۹۷-۲۰۰۰): زن روس جوان که تونی او را در طول دو فصل اول به طور مداوم می‌بیند. او الکلی شدیدی است و اغلب درحالی‌که مست است به خانه تونی تلفن می‌زند. زمانی که جانیس به او اشاره می‌کند که می‌داند تونی او را می‌بیند، تونی رابطه را قطع می‌کند.

ایرینا باوجود این که تونی بارها درخواست‌های او را بعد از قطع رابطه رد می‌کند، هنوز احساس دلبستگی عمیقی به او دارد. در فصل چهارم، رونالد زلمان، نماینده مجلس نیویورک، در سال ۲۰۰۲ با ایرینا ملاقات کرده و رابطه‌ای با او برقرار می‌کند. تونی ابتدا موافقت می‌کند، اما بعد از مدتی نظرش تغییر کرده و حسادت می‌کند. یک شب، درحالی‌که کمی مست است، به خانه زلمان می‌رود و او را جلوی ایرینا با کمربندش می‌زند تا او را تحقیر کند. ایرینا بلافاصله بعدازاین تحقیر از زلمان جدا می‌شود؛ چون او دیگر قادر به برقراری رابطه جنسی بعد از تحقیر به‌دست‌آمده نیست.

معرفی و بررسی ۱۰ سریال برتر شبکه HBO در سبک درام

تونی حتی به دخترعموی ایرینا هم رحم نمی‌کند؛ دختری با یک پای مصنوعی و اعتیاد شدید به الکل. تماس‌های مکرر ایرینا با کارملا در نهایت باعث جدایی موقت او از تونی می‌شود.

گلوریا تریلو (۲۷ نوامبر ۲۰۰۰ – ژانویه ۲۰۰۱): فروشنده مرسدس‌بنز ایتالیایی – آمریکایی با سلیقه‌های شیک و ظاهر عجیب‌وغریب. تونی در فصل سوم او را در مطب دکتر ملفی می‌بیند، عاشقش می‌شود و با او قرار می‌گذارد. گلوریا نمی‌تواند رابطه تونی و کارملا را تحمل کند. او چند بار تونی را تهدید می‌کند. این تهدیدها در نهایت به یک درگیری فیزیکی ختم می‌شود و گلوریا با گوشت استیک به تونی حمله می‌کند.

تونی سال ۲۰۰۲ پاتسی پاریسی را سراغ گلوریا می‌فرستد و او را تهدید می‌کند. سکانس تهدید گلوریا تماشایی است. پاتسی به قدری خونسرد گلوریا را به قتل تهدید می‌کند که مغز استخوان تماشاگر تیر می‌کشد.

«….آخرین صورتی که میبینی صورت تونی نیست؛ صورت منه و پایان‌بندی، سینمایی نخواهد بود.»

تونی اواخر همان سال دل‌تنگ گلوریا می‌شود و سراغ محل کارش می‌رود. وقتی آن‌جا می‌رسد، متوجه می‌شود گلوریا مدتی پیش خودکشی کرده.

والنتینا لا پاز (۲۰۰۳-دسامبر ۲۰۰۴): یک دلال زیبای هنر با نژاد ایتالیایی و کوبایی. او ابتدا معشوقه رالف سیفارتو بود، اما تونی او را “می‌دزدد” و در طول فصل چهارم با او قرار می‌گذارد. آن‌ها علاقه زیادی به اسب‌ها دارند و تونی او را به اسطبل می‌برد تا از پی‌او-مای دیدن کنند. او به طور تصادفی در فصل پنج، درحالی‌که برای تونی تخم‌مرغ می‌پزد، لباسش را آتش می‌زند. بلافاصله بعدازاین حادثه، تونی تصمیم می‌گیرد دوباره با کارملا ارتباط برقرار کند و از والنتینا جدا می‌شود درحالی‌که او در بیمارستان در حال بهبودی از سوختگی‌های درجه دوم در سر، صورت و دستش است.

جولیانا اسکف (پاییز ۲۰۰۶): فعال حوزه املاک از نژاد یهودی. او در فصل ششم با تونی ملاقات کرده و پیشنهادی برای خرید یک ساختمان از او می‌دهد تا به یک جابا جویس تبدیل شود. سپس آن‌ها رابطه‌ای همراه با یک رابطه تجاری شروع می‌کنند، اما به طرز طعنه‌آمیزی هرگز رابطه جنسی برقرار نمی‌کنند؛ تونی عقب‌نشینی کرده و تصمیم می‌گیرد به کارملا وفادار بماند که بعد از تیر خوردن او را ترک نکرده و به نظر می‌رسد دوباره به او تعلق دارد. جولیانا در نهایت با کریستوفر مولتیسانتی قرار می‌گذارد و آن دو یک عادت تخریبگرانه و وابسته به مواد مخدر را شروع می‌کنند و آخرین بار در مراسم تشییع‌جنازه کریستوفر دیده می‌شود که اشاره می‌کند آن‌ها از هم جدا شده‌اند.

این فهرست البته طولانی‌تر است. البته تمام زن‌هایی که تونی می‌خواهد آن‌ها را به تخت خوابش بکشد، مقهورش نمی‌شوند. دکتر ملفی مهم‌ترین هدف محقق نشده تونی است. تونی خط قرمزی ندارد اما وقتی به ایتالیا سفر می‌کند، مجبور می‌شود بیش از حد به زن جوان و وسوسه‌کننده رئیس پیر مافیای ناپل نزدیک نشود.

«جایی که غذا می‌خوری، قضای حاجت نکن.»

روح پلید، ذهن آشفته

تونی از حملات پنیک رنج می‌برد که گاهی باعث ازدست‌دادن هوشیاری او می‌شود. اولین حمله پانیک او در صفحه‌نمایش زمانی رخ می‌دهد که در جشن تولد پسرش در حال پخت سوسیس است؛ این اتفاق در فلش‌بک در قسمت پایلوت رخ می‌دهد. تونی از هوشیاری می‌رود و یک انفجار کوچک ایجاد می‌کند زمانی که بطری مایع آتش‌زایی را روی زغال‌ها می‌ریزد. تونی تجربه حمله پنیک خود را این‌طور توصیف می‌کند که احساس می‌کرد “مثل یک لیموناد زنجبیلی در سرش دارد”. این اتفاق باعث می‌شود که او برای حملاتش کمک بخواهد. پس از آزمایش‌های گسترده‌ای که شامل MRI و آزمایش خون می‌شود، هیچ علت فیزیکی پیدا نمی‌شود و دکتر کازامانو تونی را به روان‌پزشک، دکتر جنیفر ملفی ارجاع می‌دهد. سال‌ها بعد مایکل ایمپریولی بازیگر نقش کریستوفر فاش کرد یکی از سران مافیا در زمان پخش سریال با گندالفینی تماس گرفته و به او گفته رئیس مافیا اجازه ندارد پیش روان‌کاو برود در غیر اینصورت جنازه‌ش را پشت ماشینش پیدا می‌کنند. دیوید چیس خالق سریال هم روایت مشابهی تعریف کرده است. چیس البته باوجود تعهد راسخش به واقعی بودن همه چیز در سریال، نخواست یکی از ستون‌های اصلی سریالش را حذف کند. او در این‌باره گفته تونی به جایی نیاز داشت تا خود واقعیش را بیشتر نشان دهد.

تونی ابتدا به‌شدت مخالف این ایده بود که علت علائمش روان‌شناختی باشد. او از درمان متنفر بود و از پذیرفتن تشخیص حملات پنیک که توسط پزشکان اعصاب برای او داده شده بود، امتناع می‌کرد. تونی زمانی شروع به باز کردن خود می‌کند که دکتر ملفی قوانین محرمانگی بین پزشک و بیمار را برای او توضیح می‌دهد. او به او درباره استرس زندگی تجاری‌اش می‌گوید. او احساسی دارد که گویی در پایان چیزی قرار دارد و از گذشته‌های باشکوه مافیا احترام زیادی می‌گذارد.

تونی خشونت مرتبط با شغل جنایی‌اش را ذکر نمی‌کند. اما شهرتش بسیار بیشتر از این است که بتواند شغل اصلی خود را مخفی کند. تونی به دکتر ملفی داستانی از اردک‌هایی می‌گوید که در استخرش فرود می‌آیند. او همچنین درباره مادرش، لیویا، یک زن سرد و بدجنس که رابطه‌ای خصمانه با او دارد، صحبت می‌کند. در پایان جلسه اول، تونی اعتراف می‌کند که احساس افسردگی می‌کند، اما وقتی دکتر ملفی بیشتر از او درباره رابطه‌اش با اردک‌ها پرس‌وجو می‌کند، از کوره در می‌رود.

وقتی خانواده به گرین گروو، یک مجتمع بازنشستگان که تونی در تلاش است مادرش را در آنجا قرار دهد، می‌روند، حمله پانیک دوم او توسط سخنان تحقیرآمیز لیویا تحریک می‌شود. ملفی برای درمان افسردگی او پروزاک تجویز می‌کند و به او می‌گوید که هیچ‌کس نباید به‌خاطر افسردگی رنج بکشد باتوجه‌به داروهای مدرن. تونی در جلسه بعدی شرکت نمی‌کند.

در جلسه بعدی، تونی هنوز از روبه‌روشدن با نقاط ضعف روانی خود امتناع دارد. تونی سریعاً دارو را به دلیل بهبود روحیه‌اش به حساب می‌آورد، اما دکتر ملفی به او می‌گوید که نمی‌تواند به این دلیل باشد؛ چون دارو ۶ هفته طول می‌کشد تا اثر کند. او درمان‌های جلسات روان‌درمانی را به‌عنوان دلیل بهبود به حساب می‌آورد. تونی خوابی را توصیف می‌کند که در آن یک پرنده آلت تناسلی‌اش را می‌دزدد؛ ملفی از این خواب نتیجه می‌گیرد که تونی عشقش به خانواده‌اش را به خانواده اردک‌ها که در استخر پشتی خانه‌اش زندگی می‌کنند منتقل کرده و این موضوع او را به گریه می‌اندازد که این خود برای تونی مایه شرمساری است. دکتر ملفی به او می‌گوید که پرواز اردک‌ها از استخر موجب حمله پانیک او شده است چرا که ترس شدیدی ازدست‌دادن خانواده‌اش داشته است.

نقد سریال Narcos | پابلو اسکوبار کارتل مواد مخدر

در قسمت “۴۶ Long” آن‌ها همچنان درباره مادر تونی و مشکلات او در زندگی تنها صحبت می‌کنند. تونی اعتراف می‌کند که احساس گناه می‌کند؛ چون مادرش نمی‌تواند با خانواده او زندگی کند. ما می‌فهمیم که او به‌تنهایی مسئول مراقبت از مادرش بوده است چرا که خواهرانش او را رها کرده‌اند. وقتی دکتر ملفی از او می‌خواهد که خاطرات خوبی از کودکی‌اش به یاد بیاورد، او دچار مشکل می‌شود. او همچنین نشان می‌دهد که کارملا را برای جلوگیری از زندگی مادرش با آن‌ها مقصر می‌داند.

بعداً در مورد تصادف خودروی لیویا صحبت می‌کنند و ملفی پیشنهاد می‌دهد که افسردگی ممکن است در تصادف تأثیر داشته باشد؛ تونی این را اشتباه می‌فهمد و عصبانی می‌شود. تونی در حین بازدید از خانه مادرش پس از انتقال او به گرین گروو دچار حمله پانیک می‌شود. در یک جلسه بعدی، دکتر ملفی تونی را تحت‌فشار قرار می‌دهد تا اعتراف کند که احساس خشم از مادرش دارد و او باز هم از جلسه خارج می‌شود. در این قسمت، تونی مفهوم “عملکرد مانند دلقک غمگین” را مطرح می‌کند؛ خوشحال از بیرون ولی غمگین از درون.

در “Denial, Anger, Acceptance” تونی درباره سرطان جکی با دکتر ملفی صحبت می‌کند. او سعی می‌کند از این موضوع به‌عنوان مثالی از افکار منفی تونی که به افسردگی او کمک می‌کند استفاده کند. تونی عصبانی می‌شود و از جلسه خارج می‌شود؛ چون احساس می‌کند که دکتر ملفی سعی دارد او را فریب دهد و افکارش را با استفاده از تصاویری که در دفترش قرار دارند دست‌کاری کند. بعد از بدتر شدن وضعیت جکی و زمانی که یک همکار تجاری به او لقب فرانکشتاین می‌دهد، تونی به درمان بازمی‌گردد تا درباره این مسائل با دکتر ملفی صحبت کند او از تونی می‌پرسد که آیا احساس می‌کند که یک هیولا است.

در “Fortunate Son” تونی به یاد می‌آورد که یک حمله پانیک از دوران کودکی خود را تجربه کرده است. او پدر و دایی‌اش را می‌بیند که آقای ساتریاله، قصاب محلی را جراحت می‌زنند و بعد از آن در هنگام صرف غذا با گوشت رایگان از فروشگاه ساتریاله غش می‌کند. دکتر ملفی ارتباطی بین گوشت و حملات پانیک تونی برقرار می‌کند و همچنین نگرش مادرش را نسبت به میوه‌های تلاش‌های پدرش بررسی می‌کند.

بعد از آن دکتر ملفی سعی می‌کند لیتیوم به‌عنوان یک تثبیت‌کننده خلق‌وخو تجویز کند. در قسمت “Isabella” تونی وارد یک دوره افسردگی شدید می‌شود و توهماتی را تجربه می‌کند. او زنی ایتالیایی زیبا به نام ایزابللا را در باغ همسایه‌اش می‌بیند. تونی چندین بار ایزابللا را در این قسمت می‌بیند و بعداً متوجه می‌شود که او هیچ‌وقت وجود نداشته است. ملفی نظریه می‌دهد که ایزابللا یک تصویر ایده‌آل از مادر بوده که ناخودآگاه تونی آن را به دلیل ناراحتی عمیق از رفتارهای مادرش در آن زمان ساخته است.

در “I Dream of Jeannie Cusamano” تونی به طور ناگهانی درمان خود را قطع کرده و دکتر ملفی را متقاعد می‌کند که در زمانی که متوجه می‌شود دایی‌اش از جلسات آن‌ها باخبر شده است، به مخفیگاه برود.

رابطه میان تونی و دکتر ملفی دچار فراز و نشیب‌های زیادی می‌شود. به‌طوری‌که تونی به سطحی از راحتی با دکتر ملفی رسیده که او هیچ‌گاه با هیچ‌کس دیگر، حتی همسرش، تجربه نکرده است. این نزدیکی باعث می‌شود که تونی چیزی شبیه به “علاقه” به دکتر ملفی داشته باشد، چیزی که دست‌نیافتنی است. بااین‌حال، “فضولی” دکتر ملفی برای تونی ناخوشایند است و او اغلب به‌طعنه و خصمانه با او برخورد می‌کند که منجر به تنش مداوم در رابطه آن‌ها می‌شود. در قسمتی که خواهر تونی، جانیس، به سیاتل باز می‌گردد، در یک مکالمه سریع بین جانیس و تونی فاش می‌شود که مادرشان دچار اختلال شخصیتی نارسیسیستی است.

در قسمت “The Second Coming” که در بخش دوم فصل شش پخش شد، درمانگر دکتر ملفی به او پیشنهاد می‌کند که کار با تونی ممکن است به‌نوعی تسهیل‌کننده تمایلات جامعه‌ستیزانه تونی باشد. در نهایت، در قسمت پیش‌درآمد سریال، “The Blue Comet”، دکتر ملفی پس از خواندن تحقیقات توصیه‌شده توسط درمانگر خود، رابطه‌اش را به‌عنوان درمانگر با تونی قطع می‌کند. تحقیقات نشان می‌دهند که جامعه‌ستیزها می‌توانند از درمان گفتاری برای بهبود مهارت‌های خود در دست‌کاری دیگران استفاده کرده و آنچه را که در درمان آموخته‌اند به‌عنوان ابزاری برای تبدیل‌شدن به مجرمان بهتر به کار گیرند.

درون این ذهن مغشوش

تونی گاهی اوقات رویاهای روشنی دارد که به طور مستقیم برای بیننده به نمایش گذاشته می‌شود. قسمت‌هایی که شامل توالی‌های رویایی هستند عبارت‌اند از “پکس سوپرانو”، “ایزابلا”، “فان‌هاوس”، “همه دردها”، “تماس با خودروها” و “آزمایش رویا”.

در “پایلوت”، تونی به دکتر ملفی درباره رؤیای خود توضیح می‌دهد که در آن یک پیچ در نافش، هنگامی که از آن خارج می‌شود، باعث می‌شود آلت تناسلی‌اش بیفتد. او تلاش می‌کند یک مکانیک خودرو (که قبلاً روی لینکلن او کارکرده بود) پیدا کند تا آن را دوباره به‌جای خود وصل کند، اما یک اردک به پایین می‌آید و آن را از دستش می‌رباید.

در “میدولندز”، تونی رؤیای چند نفر از افراد زندگی‌اش را در دفتر دکتر ملفی می‌بیند که باعث می‌شود او نگران شود که مبادا مردم متوجه شوند که او در حال دیدن یک روان‌شناس است. رؤیای او با مواجهه تونی با دکتر ملفی پایان می‌یابد، فقط برای اینکه متوجه شود با مادرش، لیویا، صحبت می‌کند.

در “پکس سوپرانو”، تونی چندین رویا و خیال درباره دکتر ملفی دارد. او متقاعد می‌شود که عاشق او شده است، اما وقتی به او پیشنهاد می‌دهد، دکتر ملفی او را رد می‌کند.

در “ایزابلا”، تونی که پس از ناپدیدشدن بیگ پوسی دچار افسردگی است، با یک دانشجوی دندانپزشکی به نام ایزابلا آشنا می‌شود که در خانه کوزامانو اقامت دارد. سپس متوجه می‌شود که ایزابلا را به‌خاطر مصرف زیاد لیتیوم هالوسینه کرده است و ایزابلا نمایانگر مادر ایده‌آلی است که تونی هرگز نداشته است.

در “فان‌هاوس”، یک توالی رویا طولانی بسیاری از افکار و احساسات ناخودآگاه تونی را از طریق رویدادهای نمادین و گاهی عجیب‌وغریب آشکار می‌کند: او برای پیشگیری از تشخیص بیماری‌ای که ممکن است به مرگ زودرس منجر شود، خود را به آتش می‌زند، خود را در حال شلیک به پاولی “والنتس” گولتیری در یک بازی کارتی می‌بیند، مکالمه‌ای پر از ایهام با دکتر ملفی دارد درحالی‌که دچار نعوظ واضحی است و ماهی‌ای که صدای سال “بیگ پوسی” بونپنسیرتو را دارد، شک‌های او را درباره خیانت دوست دیرینه‌اش تأیید می‌کند.

در “همه دردها”، تونی رؤیای کوماتو خود را در باره گلویا تریلو، معشوقه سابقش که به‌تازگی به‌خاطر حلق‌آویز شدن خودکشی کرده است، می‌بیند. او به آپارتمان او می‌رود و او را در یک لباس مشکی با شال مشکی دور گردن می‌بیند. او در حال پختن غذاست و وقتی به اجاق نزدیک می‌شود، شال به تونی می‌افتد. گچ از سقف می‌افتد و تونی نگاه می‌کند و می‌بیند که لوستر تقریباً از سقف جدا شده است. گلویا ناگهان به میز برگشته و به تونی یک انتخاب می‌دهد: اینکه چیزی را که زیر لباسش دارد ببیند یا زیر شال او. وقتی گلویا به‌سوی شال می‌رود تا آن را کنار بزند، تونی از خواب بیدار می‌شود و به سمت دستشویی برای دارویی می‌رود.

در “تماس با خودروها”، تونی دو رویا درباره رالف سیفارتو دارد. در اولی او در حال رانده‌شدن توسط کارملا در صندلی عقب ماشین قدیمی پدرش است، درحالی‌که رالف در صندلی جلویی نشسته است. یک کرم روی سر رالف حرکت می‌کند و مسافر دیگری در صندلی عقب تغییر می‌کند، گلویا تریلو و سوتلانا کیریلنکو در صحنه ظاهر می‌شوند. کرم تبدیل به یک پروانه می‌شود. دکتر ملفی بعداً به او می‌گوید که این رویا به معنای تغییر در رالف است (که اخیراً توسط تونی کشته شده است) و کارملا در حال کنترل اوضاع است.

در رویا دوم، تونی به دنبال رالف به خانه‌ای قدیمی می‌رود که رالف وارد آن می‌شود. تونی در شلوار، بندی و زیرپوش است. در می‌زند و یک زن سایه‌ای از پله‌ها به پایین می‌آید و در باز می‌شود. تونی می‌گوید که برای شغل سنگ‌تراشی آمده است؛ اما به‌خوبی انگلیسی صحبت نمی‌کند (پدر تونی یک سنگ‌تراش مهاجر بود). درست قبل از اینکه تونی وارد خانه شود، از خواب بیدار می‌شود.

در “آزمایش رویا”، تونی با این حقیقت روبه‌رو می‌شود که باید پسرعمویش تونی بلوندتو را بکشد و همچنین با ترس‌ها و شیاطین درونی‌اش دست و پنجه نرم می‌کند. این رویا نشان‌دهنده آینده فرزندانش، رابطه‌اش با همسرش، خیانت‌هایش، دوستان و همکارانی که کشته‌اند یا به دستور او کشته شده‌اند، سرنوشتش و حتی رابطه‌اش با پدرش است. او دوباره در ماشین قدیمی پدرش دیده می‌شود، همراه با چند نفر از آشنایان گذشته‌اش.

در “به باشگاه بپیوندید”، تونی که در کما به سر می‌برد، خود را در دنیای دیگری می‌یابد که در آن یک فروشنده قانونمند است. این قسمت را می‌توان یکی از بهترین قسمت‌های سریال دانست.

در “کندی و هایدی”، تونی پس از مرگ کریستوفر مولتیسانتی رویایی می‌بیند که در آن به دکتر ملفی می‌گوید که کریستوفر یک بار اضافی بوده است و از مرگ او راحت شده است. پس از آن، او سعی می‌کند رفتار خود را نسبت به دوستان و خانواده‌اش تغییر دهد و ببیند آیا آنها نیز از مرگ کریستوفر راحت شده‌اند.

گمگشته دیار محبت

تونی سوپرانو از ابتدای زندگی محکوم به دیدن خشونت بود. او خیلی کوچک بود که پدرش انگشت کوچک قصاب محل را به جرم پرداخت نکردن پول زور جلوی چشم‌هایش قطع کرد. مادر تونی زنی بی‌رحم بود؛ تا جایی که دستور قتل تنها پسرش را هم داد. همسر تونی زنی تجملاتی و پول‌پرست بود که با گرفتن یک کت پوست خرس چند هزار دلاری فراموش می‌کرد همسرش چه هیولای خون‌خواری است. با همه این‌ها آیا گوشه‌ای از قلب‌مان، نباید به تونی سوپرانو حق بدهیم اسب‌ها را از آدم‌ها بیشتر دوست داشته باشد و برای رسیدن به هدفش از هیچ‌کاری نترسد؟ نمی‌دانم.


منبع

درباره ی ماکان نیوز

مطلب پیشنهادی

نقد سریال Silo؛ فصل دوم | ببینیم یا نه؟

فصل دوم سریال سیلو راهی است برای رسیدن به سطح زمین؛ این اصل یکی از …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد