معرفی بهترین بازی های بدون دنباله

در دنیای بازی های ویدیویی، ساختن یک عنوان موفق کار ساده‌ای نیست. با چالش عظیم توسعه بازی، فشار برای دنبال کردن موفقیت با موفقیت بیشتر، اغلب به شکل دنباله‌ها وارد بازار می‌شود. در فضای صنعت گیم امروزی، جایی که ناشران ترجیح می‌دهند از آثار مطمئن و معتبر استفاده کنند، به نظر می‌رسد که هر بازی محبوب، حتی اگر مدت زیادی از انتشار نسخه اصلی گذشته باشد، در نهایت دنباله‌ای داشته باشد. با این حال، هر بازی بزرگی به دنباله نیاز ندارد. در واقع، بعضی‌ها اصلاً نباید ادامه‌ای داشته باشند. به همین منظور قصد دارید تا در ادامه لیستی از بهترین بازی های بدون دنباله بپردازیم که نباید ادامه‌ای برایشان ساخته شود.

میراث جاودان با بهترین بازی های بدون دنباله

صرف نظر از هیاهو یا پاداش مالی ساده، یک دنباله گاهی اوقات می‌تواند چیزی که نسخه اصلی را در وهله اول بسیار خاص می‌کرد، کاهش دهد و جذابیت را کم‌رنگ کند یا دید اصلی سازنده را مخدوش کند. چه به این دلیل که یک بازی کاملاً به عنوان یک عنوان مستقل کار می‌کند یا به این دلیل که پایان رضایت بخشی را برای روایت خود ارائه می‌دهد، برخی از بازی ها به سادگی سزاوار دست نخورده ماندن هستند. با این حال همه فرنچایزها نمی‌توانند شامل بازی های بی دنباله باشند و بسیاری از مواقع به سرعت بر روی یک موفقیت سرمایه گذاری شده و تا جایی که امکانش وجود دارد، می‌بینم که ادامه پیدا کرده و پایان نمی‌یابد.

از آنجایی که صنعت سرگرمی همچنان کمیت را بر کیفیت ترجیح می‌دهد، ظهور دنباله‌ها، پیش درآمدها و اسپین آف‌ها به یک روند اجتناب ناپذیر تبدیل شده است. بازی های ویدیویی از این چرخه مصون نیستند. از فرنچایزهای پرفروشی مانند Assassin’s Creed گرفته تا جواهرات مستقل مانند Celeste، هر بازی که تخیل طرف‌داران را به خود جلب کند، بلافاصله این سؤال را ایجاد می‌کند: قدم بعدی چیست؟ اما دنباله‌ها مخاطره‌آمیز هستند، زیرا در حالی که برخی میراث یک فرنچایز را گسترش می‌دهند، برخی دیگر خطر تخریب ویژگی‌های محبوب را دارند. پس بیایید بهترین بازی های بدون دنباله در طول تاریخ صنعت را بررسی کنیم.

16) Mother 3

Mother 3 یک بازی کلاسیک محبوب و آخرین فصل در سری مادر (که در غرب با نام EarthBound نیز شناخته می‌شود) است. این بازی در سال 2006 منتشر شد و توسط Shigesato Itoi ساخته شد و داستانی را خلق کرد که نه تنها مضامین عمیق عاطفی را بررسی می‌کرد، بلکه ایده‌های روایی ساخته شده در سه گانه را نیز به خوبی به پایان می رساند. علی‌رغم عشق بی حد و حصر به بازی و فریاد طرف‌داران برای ساخت دنباله، این سری با Mother 3 به نقطه توقف کامل رسید. یکی از دلایلی که Mother 3 نباید دنباله‌ای داشته باشد این است که نتیجه گیری داستان نهایی به نظر می‌رسد و ادامه آن به هیچ وجه منطقی نخواهد بود.

بازی Mother 3 به طرز ماهرانه‌ای تمام ایده‌های ناقص را به پایان می‌رساند و شخصیت‌ها حتی دیوار چهارم را می‌شکنند تا با بازیکن خداحافظی کنند. وزن احساسی این نتیجه گیری در صورت ادامه داستان تأثیر خود را از دست می‌دهد. مضامین از دست دادن، شفا و رشد شخصی عمیقاً با این حس بسته شدن گره خورده است و یک دنباله می‌تواند این پیام‌های قدرتمند را تضعیف کند. علاوه بر این، سری Mother به دلیل جذابیت عجیب و غریب و فضای منحصر به فرد خود شناخته شده است و تکرار آن لحن متمایز در قالب یک ادامه اجباری دشوار است. خود Shigesato Itoi ابراز کرده که هیچ تمایلی برای ایجاد دنباله دیگری ندارد.

15) Sleeping Dogs

Sleeping Dogs یک بازی جنایی اکشن و جهان باز است که در هنگ کنگ جریان داشته و در سال 2012 منتشر شد. این بازی به دلیل سیستم مبارزه شدید، روایت فراگیر و برداشت تازه از این ژانر با تمرکز بر دنیای پلیس مخفی مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. با وجود محبوبیت و پتانسیل گسترش داستان، Sleeping Dogs یک تجربه کامل است که نیازی به دنباله ندارد. یکی از دلایل اصلی عدم نیاز به دنباله، به دلیل تعادل کامل بین روایت و گیم پلی است. داستان Wei Shen، یک پلیس مخفی که بین وفاداری به پلیس و جنایت‌کاران گرفتار شده، خودکفا است و رشته‌های روایتی زیادی برای کاوش بیشتر باقی نمی‌گذارد و نیازی به ادامه ندارد.

علاوه بر این، بخشی از چیزی که Sleeping Dogs را بسیار منحصر به فرد کرده بود، محیط آن بود. هنگ کنگ با جزئیات پر جنب و جوش زنده شد و اصالت فرهنگی را ارائه کرد که آن را از سایر بازی های جهان باز متمایز کرد. بازدید مجدد از همان مکان یا گسترش به مکان‌های جدید می‌تواند این هویت را کم‌رنگ کند و آن را به یک بازی جنایی ساده دیگر در یک شهر تبدیل کند. یک دنباله به کسب همان هیجان تازه‌ای که نسخه اصلی برانگیخته بود، در معرض خطر است که احساسی شبیه یک کلیشه مجدد داشته باشد. این اثر به دلیل خاص بودن دنیا و روایت عمیقش، به راحتی در فهرست بهترین بازی های بی دنباله قرار می‌گیرد.

14) Catherine

Catherine که توسط Atlus توسعه یافته، به عنوان یک ترکیب منحصر به فرد از یک بازی پازل روایت محور با تمرکز شدید بر موضوعاتی مانند روابط، تعهد و معضلات اخلاقی برجسته است. این بازی که در سال 2011 منتشر شد، وینسنت را دنبال می‌کند که بین دو زن قرار گرفته است. در حالی که او یک مثلث عاشقانه پیچیده و مجموعه‌ای از مناظر وحشتناک رؤیایی را دنبال می‌کند، برای زنده ماندن باید پازل‌های پیچیده را حل کند. Catherine با داستانی گیرا و پایان‌های متعدد، ارزش تکرار بسیار خوبی را ارائه کرد و به یک اثر فراموش نشدنی تبدیل شد. نتیجه کار یکی از مهم‌ترین و بهترین بازی های بدون دنباله در تاریخ است.

اگرچه موفقیت بازی و انتشار مجدد به روز شده نسل بعدی آن، Catherine: Full Body، ممکن است نشان دهد که برای دنباله آماده است، ادامه این داستان احتمالاً تأثیر آن را کاهش می‌دهد. Catherine یک تجربه مستقل است و بیشتر جذابیت آن ناشی از چگونگی بررسی مضامین بزرگسالان به روشی تازه و غیرمنتظره است. دنباله احتمالاً زمینه‌های مشابه روابط، اخلاقیات و انتخاب‌های شخصی را بدون نوآوری که بازی اول را برجسته می‌کرد، قطعاً چیز خوبی نخواهد شد. به‌علاوه، پایان‌های چندگانه این داستان به بازیکنان امکان بسته شدن پرونده‌اش را داد و در عین حال امکانات مختلفی را برای چگونگی پایان سفر وینسنت ارائه می‌دهد.

13) No Man’s Sky

No Man’s Sky یکی از بحث‌برانگیزترین عرضه‌ها در تاریخ صنعت گیم را داشت. این بازی که توسط Hello Games توسعه و در سال 2016 منتشر شد، در ابتدا به دلیل ناتوانی در تحقق وعده‌های عظیم خود در مورد یک جهان گسترده و کاملاً قابل کاوش پر از امکانات بی‌پایان مورد انتقاد قرار گرفت. با این حال، توسعه دهندگان Hello Games به جای اینکه اجازه دهند بازی در ابهام محو شود، متعهد شدند که آن را بهبود ببخشند و در طول سال ها، No Man’s Sky به یکی از جاه طلبانه ترین و کامل ترین بازی های کاوش در فضا تبدیل شده است. با توجه به راه اندازی پر دردسر و رستگاری اش، بسیاری انتظار یک دنباله را نیز دارند.

No Man’s Sky بازی نادری است که واقعاً نیازی به ادامه ندارد. جریان مداوم به‌روزرسانی‌ها و بسته‌های الحاقی، آن را بسیار فراتر از محدوده اصلی خود تغییر داده و Hello Games ثابت کرده است که بدون نیاز به ایجاد قسمت جدید، به تازگی و جذاب نگه‌داشتن این بازی اختصاص دارد. از ویژگی‌های چندنفره گرفته تا ساخت پایگاه و از داستان‌های توسعه‌یافته تا جلوه‌های بصری بهتر، این بازی به جهانی زنده و نفس‌گیر تبدیل شده که بازیکنان می‌توانند به طور مداوم آن را کشف کنند. یک دنباله می‌تواند خطر خنثی کردن حسن نیتی را که به سختی به دست آورده است را از بین ببرد. بازی فعلی در حال حاضر یک تجربه کامل است.

12) Conker’s Bad Fur Day

Conker’s Bad Fur Day که در سال 2001 برای Nintendo 64 منتشر شد، به عنوان یکی از منحصر به فردترین و خنده دارترین پلتفرمرهای زمان خود شناخته می‌شود. این بازی که توسط Rare توسعه داده شده، مکانیک های سنتی پلتفرمینگ را با یک حس شوخ طبعی جسورانه و بزرگسالانه ترکیب کرده و مرزها را از نظر محتوا و زبان برای یک بازی در یک کنسول خانواده پسند جابجا می‌کند. چیزی که Conker’s Bad Fur Day را بیش از پیش متمایز کرد، دیالوگ های تند، صداگذاری چشمگیر و حجم بسیار زیاد طنز بود. علی‌رغم وضعیت شهرت این اثر در سراسر دنیا، Conker’s Bad Fur Day هرگز دنباله مناسبی دریافت نکرد.

اگرچه Conker’s Big Reunion به عنوان بخشی از Project Spark منتشر شد، اما یک تجربه ناتمام بود و خود بازی از لیست حذف شد و طرف‌داران را بیشتر خواستار یک بازی دیگر کرد. با این حال، یک دنباله، اگرچه به نظر ایده خوبی برای پایان دادن به داستان است، ممکن است خطر از دست دادن جذابیت عنوان اول را داشته باشد. بخش اعظم جذابیت Conker ناشی از فاکتور شوک و تمایلش برای شکستن دیوار چهارم است. علاوه بر این، پایان Conker’s Bad Fur Day عمداً تیره و تار است که آن را به یاد ماندنی می‌کند. بازی پایان‌های شاد معمول پلتفرمرها را زیر و رو کرده و در عوض یک پیچش تاریک و کنایه‌آمیز ارائه می‌کند.

11) Grim Fandango

Grim Fandango که در سال 1998 منتشر شد، اغلب به عنوان یکی از آخرین بازی های ماجراجویی بزرگ LucasArts در دوران طلایی عناوین کلیک و اشاره مورد ستایش قرار می‌گیرد. این بازی در دنیایی الهام گرفته شده از فولکلور مکزیکی و روز مردگان اتفاق می‌افتد. بازی شخصیت مانی کالاورا، یک مامور آژانس مسافرتی برای روح‌ها را دنبال کرده که فساد را در سرزمین مردگان کشف می‌کند. Grim Fandango با داستان جذاب الهام گرفته از فیلم های نوآر، کارگردانی هنری پرجنب‌وجوش و شخصیت‌های به یاد ماندنی، علی‌رغم فروش ضعیفش در زمان عرضه، به یک کلاسیک کالت و به شدت جاودان تبدیل شد.

در حالی که ممکن است محیط منحصر به فرد و شخصیت‌های محبوب بازی برای دنباله‌ای آماده به نظر برسد، ادامه داستان می‌تواند پایانی که با دقت ساخته شده را از بین ببرد. Grim Fandango سفر مانی را به زیبایی به پایان می‌رساند و حسی از بسته شدن پرونده را ارائه می‌دهد که هم از نظر روایی و هم از نظر احساسی رضایت‌بخش است. ترکیب داستان از طنز و درام کاملاً متعادل است، و دنباله‌ای برای بازیابی همان لحن بدون احساس اولیه مشکل خواهد داشت. علاوه بر این، Grim Fandango در زمانی عرضه شد که ژانر بازی ماجراجویی رو به افول بود. این موارد این اثر را در میان بهترین بازی های بی دنباله قرار می‌دهد.

10) Sunset Overdrive

Sunset Overdrive که در سال 2014 توسط کمپانی بازی سازی Insomniac Games منتشر شد، برداشتی رنگارنگ و پر هرج و مرج از ژانر پسا آخرالزمانی است. در شهر تخیلی Sunset City، بازیکنان اختیار آزاد دارند تا با استفاده از زرادخانه ای از سلاح های عجیب و غریب برای دفع دشمنان جهش یافته، محیط را به روش های وحشیانه و تخیلی طی کنند. ترکیب منحصربفرد بازی از انرژی پانک راک و طنز شکستن دیوار چهارم، آن را از دیگر بازی های آن زمان متمایز می‌کند و طرف‌داران متعهد و تحسین منتقدان را برای آن به ارمغان می‌آورد. این بازی همچنین یکی از مهم‌ترین و بهترین بازی های بدون دنباله در تاریخ است.

در حالی که یک دنباله ممکن است به عنوان یک گام بعدی برای این اثر به نظر برسد، Sunset Overdrive باید یک تجربه یکباره باقی بماند. به عنوان مثال، بسیاری از چیزهایی که بازی را خاص می‌کرد، مانند لحن بی‌احترامی، استایل پر جنب و جوش و پیمایش پرانرژی آن، از آن زمان توسط بازی‌های دیگر، به‌ویژه Fortnite، تکرار شده است. ترکیب زمانی تازه از طنز و هرج و مرج که Sunset Overdrive را بسیار منحصربه‌فرد می‌کرد، اکنون در فرهنگ بازی های رایج پذیرفته شده و به طور بالقوه دنباله را کمتر تأثیرگذار می‌کند. بدون عامل تازگی، یک نسخه جدید این خطر را دارد که احساس شود به جای خلاقیت، دنبال ترندها است.

9) Uncharted 4: A Thief’s End

Uncharted 4: A Thief’s End پایانی عالی برای داستان نیتن دریک بود. این بازی که توسط ناتی داگ ساخته شد، پایان یک دوره را برای یکی از نمادین‌ترین ماجراجویان صنعت گیم رقم زد. این فصل پایانی نتیجه رضایت‌بخش و صمیمانه‌ای را برای زندگی دریک به عنوان یک شکارچی گنج به ارمغان آورد و نشان داد که او در نهایت با خانواده‌اش زندگی می‌کند و کارهای خطرناک خود را پشت سر می‌گذارد. با گرافیک خیره کننده، گیم پلی دقیق و روایتی بالغ، Uncharted 4 به عنوان یکی از بهترین بازی های اکشن ماجراجویی نسل خود معرفی شد. پس دنباله نه تنها ضروری نیست، بلکه می‌تواند وزن عاطفی بازی را تضعیف کند.

سفر دریک در مورد ماجراجویی، اکتشاف و خانواده بوده و ادامه داستان او مانند خنثی کردن رشد شخصیتی بوده که در طول سری تجربه کرده است. او بالاخره آرامش پیدا کرد و کشیدن دوباره او به جنگ، این تصمیم را بی ارزش می‌کند. علاوه بر این، ناتی داگ دارای سابقه قوی در دانستن زمان پایان دادن به یک فرنچایز دارد؛ درست همان کاری که با Crash Bandicoot و Jak and Daxter صورت گرفته است. پس بهتر است به‌جای اینکه Uncharted را فراتر از محدودیت‌های روایی آن گسترش دهند، داستان نیتن را به‌عنوان یک فصل پایانی زیبایی باقی بگذارند. بررسی مجدد آن خطر کاهش تأثیر خداحافظی را به همراه دارد.

8) Metal Gear Solid 5: The Phantom Pain

Metal Gear Solid V: The Phantom Pain که در سال 2015 منتشر شد، نقطه اوج مجموعه طولانی مدت و محبوب Metal Gear هیدئو کوجیما بود. این بازی داستان اصلی Big Boss را روایت می‌کند و مستقیماً به رویدادهای اولین بازی Metal Gear که در سال 1987 عرضه شد هدایت می‌شود. با نزدیک شدن به داستان، The Phantom Pain شکاف بین نسخه های فرعی و سری اصلی را پر می‌کند. با توجه به اینکه Metal Gear Solid V اساساً خط زمانی را کامل می‌کند، فضای کمی برای دنباله وجود دارد. داستان Big Boss به طور کامل بیان شده و هر تلاشی برای گسترش آن خطر شکسته شدن تداوم یا حس طبیعی را به همراه دارد.

تلاش برای گسترش بیشتر فرنچایز می‌تواند خطوط داستانی پیچیده و اغلب عمیقی را که سری را در طول سال‌ها بسیار جذاب کرده‌اند، خدشه‌دار کند. سبک مشخص کوجیما، ترکیبی از دسیسه‌های سیاسی، داستان‌های علمی تخیلی و پرسش‌های فلسفی در مورد جنگ و هویت بود که درون The Phantom Pain به نتیجه رسید. علاوه بر این، با جدایی هیدئو کوجیما از Konami بعید است که قسمت بعدی بتواند همان جادو را به تصویر بکشد. بدون وی، یک دنباله می‌تواند چیزی که متال گیر را خاص می‌کرد را از هم گسسته یا جدا شده نشان دهد. به همین دلیل این اثر از مهم‌ترین و بهترین بازی های بدون دنباله در حال حاضر است.

7) Bully

Bully که توسط Rockstar Games در سال 2006 منتشر شد، جایگاه ویژه ای در قلب بسیاری از گیمرها دارد. برخلاف دنیای پر جنایات Grand Theft Auto یا مرزهای وسیع Red Dead Redemption، بازی Bully بازیکنان را در نقش جیمی هاپکینز، نوجوانی سرکش که در یک مدرسه شبانه روزی پر هرج و مرج زندگی می‌کند، قرار می‌دهد. Bully در یک شهر خیالی با طراحی دنیای باز کوچکتر و متمرکزتر نمایان می‌شود. این بازی در کاتالوگ Rockstar به عنوان یک ماجراجویی منحصر به فرد، جذاب و شیطانی برجسته می‌شود. با این حال Bully باید به عنوان یک کپسول زمانی محبوب از بازی های اوایل دهه 2000 باقی بماند.

در حالی که طرف‌داران سال‌هاست که برای دنباله‌دار شدن آن سروصدا می‌کنند، ادامه بازی Bully ممکن است در چشم‌انداز بازی‌های امروزی امکان‌پذیر نباشد. موضوع اصلی بازی، یعنی پرداختن به قلدری، شوخی و رفتار نادرست در محیط مدرسه، با توجه به حساسیت‌های مدرن نسبت به نمایش خشونت و قلدری، به ویژه در محیط مدرسه، می‌تواند مشکل ساز باشد. یک دنباله به راحتی می‌تواند جنجال‌های ناخواسته‌ای ایجاد کند، آزادی خلاقیت را محدود کند و احتمالاً آنچه را که نسخه اصلی را به یاد ماندنی کرده است، کم‌رنگ کند. تمرکز Rockstar به عناوین جاه‌طلبانه‌تر و گسترده‌تر معطوف شده و دنباله این بازی بسیار بعید است.

6) Heavy Rain

Heavy Rain که در سال 2010 توسط Quantic Dream منتشر شد، یک درام تعاملی پیشگامانه است که مرزهای بین فیلم و بازی ویدیویی را محو می‌کند. داستان حول محور چهار قهرمان می‌چرخد: اتان مارس، مدیسون پیج، نورمن جیدن و اسکات شلبی که هر کدام در مورد قاتل اوریگامی، یک قاتل زنجیره‌ای که مسئول مرگ چند کودک است، تحقیق می‌کنند. قدرت بازی در روایت منشعب آن نهفته است که انتخاب هایی که بازیکنان انجام می دهند به طور قابل توجهی بر نتیجه تأثیر می‌گذارد و منجر به پایان‌های احتمالی متعدد می‌شود. بازیکنان با دوراهی های اخلاقی شدید روبرو هستند و بقای هر شخصیت به تصمیمات نهایی بازیکن بستگی دارد.

دنباله‌ای برای Heavy Rain احتمالاً وزن عاطفی و عمق روایت منحصر به فرد آن را کاهش می‌دهد. داستان بازی خودکفا است و روایت هر شخصیت بر اساس انتخاب‌های انجام شده در طول بازی به یک نتیجه رضایت بخش یا غم انگیز می‌رسد. از آنجایی که معمای قاتل اوریگامی حل شده و مضامین اصلی روایت یعنی از دست دادن، رستگاری و قربانی به طور کامل مورد بررسی قرار گرفته است، بازدید مجدد از همان جهان یا شخصیت‌ها غیرضروری به نظر می‌رسد. علاوه بر این، Heavy Rain عنوانی است که در هیجان و خطرات خود رشد می‌کند. پس دلایل زیادی وجود دارد که این عنوان را در لیست بازی های بی دنباله قرار دهیم.

5) L.A. Noire

L.A. Noire که در سال 2011 توسط Rockstar Games منتشر شد، یک بازی کارآگاهی نئو نوآر بوده که در لس آنجلس دهه 1940 با دقت بازسازی شده است. بازیکنان در نقش کول فلپس، یک کارآگاه قرار گرفتته و پرونده‌های مختلفی را در بخش‌های ترافیک، قتل، مخدر و آتش‌سوزی حل می‌کند. محیط واقع گرایانه بازی، همراه با فناوری نوآورانه انیمیشن صورت، به شما امکان می‌دهد تا تجربه ای عمیقاً غوطه ور داشته باشید که در آن بازیکنان باید صورت شخصیت‌ها را بخوانند تا تشخیص دهند که آیا در بازجویی ها دروغ می گویند یا خیر. L.A. Noire در کاتالوگ Rockstar به دلیل لحن جدی و سرعت روشمند خود متمایز است.

اگرچه ممکن است دنباله‌ای برای L.A. Noire وسوسه‌انگیز به نظر برسد، روایت بازی یک نتیجه قطعی برای داستان فلپس فراهم می‌کند و فضای کمی برای ادامه باقی می‌گذارد. سفر فلپس با پیچیدگی اخلاقی، جاه طلبی و در نهایت سقوط همراه است و در پایان بازی، قوس شخصیتی او کامل می‌شود. بازبینی داستان او یا تلاش برای معرفی یک قهرمان جدید در همان محیط می‌تواند احساس تکراری شدن را ایجاد کند، زیرا بسیاری از جذابیت‌های L.A. Noire در ترکیب منحصربه‌فرد آن از جنایات واقعی، بافت تاریخی و بازآفرینی دقیق لس‌آنجلس دهه 1940 نهفته است. پس می‌توان از آن به عنوان یکی از بهترین بازی های بدون دنباله یاد کرد.

4) Portal 2

Portal 2 که توسط Valve در سال 2011 منتشر شد، ادامه‌ای برای Portal بسیار تحسین‌شده است و این دو بازی در کنار هم، یک تجربه روایی فشرده را تشکیل می‌دهند. در هر دو بازی، بازیکنان Chell را کنترل می‌کنند. وی یک قهرمان بی‌صدا است که در اتاق‌های آزمایشی Aperture Science حرکت می‌کند و تنها به یک تفنگ پورتال مجهز است. آنتاگونیست، هوش مصنوعی GLaDOS، با تلاش Chell برای فرار از آزمایشگاه هزارتویی، حس کمدی تاریکی را به گیم پلی بازی ارائه می‌دهد. Portal 2 بر پایه نسخه اصلی با پازل های پیچیده تر، معرفی هوش مصنوعی دوم و کاوش عمیق تر در تاریخچه دنیای تاریک بنا شده است.

در پایان Portal 2، داستان به نتیجه رضایت بخشی می‌رسد. Chell سرانجام از Aperture  رها می‌شود و GLaDOS، علی‌رغم تضاد قبلی‌اش، او را بدون هیچ قصدی برای تعقیب بیشتر آزاد می‌کند. زیبایی پایان Portal 2 در ابهام آن نهفته است. بازی سفر Chell را پایان می‌دهد و در عین حال رمز و راز کافی برای دامن زدن به تئوری‌های طرف‌داران و حدس و گمان در مورد اتفاق بعدی باقی می‌گذارد. اما این باز بودن دقیقاً به همین دلیل است که بازی سومی نباید ساخته شود. این خطر تشریح بیش از حد یا کاهش جذابیت ناشناخته‌ها را به همراه دارد که همیشه در جذابیت Portal و بهترین بازی های بی دنباله نقش اساسی داشته است.

3) Dark Souls 3

Dark Souls 3 که توسط FromSoftware در سال 2016 منتشر شد، آخرین فصل از سه گانه Dark Souls است که مجموعه افسانه ای اکشن و نقش آفرینی را به پایان می رساند. این بازی که به دلیل سختی وحشیانه، طراحی مراحل پیچیده و داستان‌های رمزآلود شناخته شده است. بازی سفر Ashen One را دنبال می‌کند و این کاراکتر تلاش می‌کند تا برافروختن دوباره شعله اول، منبع چرخه زندگی جهان و یا جلوگیری از روشن شدن آن را انجام دهد. بسته الحاقی بازی، The Ringed City، وزن بیشتری به این پایان می بخشد و بسیاری از مهم‌ترین موضوعات داستانی سری را به هم گره می زند تا شاهد یک پایان خارق العاده باشیم.

در حالی که فرمول Dark Souls الهام‌بخش تعداد بی‌شماری از تقلیدکنندگان بوده و حتی ژانر Soulslike را به وجود آورده است، خود سری باید با Dark Souls 3 به پایان برسد. پایان بازی، به‌ویژه با The Ringed City، شبیه به پایان قطعی یک فصل است. ماهیت چرخه‌ای Dark Souls و مضامین آن از نور و تاریکی، آتش و خاکستر، به یک نتیجه نهایی می‌رسد و فضای کمی برای روایت بیشتر بدون احساس تکراری شدن باقی می‌گذارد. بازی چهارم خطر تکرار ایده‌های قدیمی و کم‌رنگ شدن حس نهایی بودن را که Dark Souls 3 با دقت ساخته بود، کاهش می‌دهد. پس امیدواریم که این تیم هرگز دوباره به سراغ این فرنچایز نرود.

2) Undertale

Undertale که توسط توبی فاکس ساخته شد و در سال 2015 منتشر شد، با گرافیک پیکسلی جذاب، شخصیت‌های به یاد ماندنی و روایتی عمیقاً احساسی، دنیای بازی را تحت تأثیر قرار داد. چیزی که Undertale را متمایز می‌کرد، رویکرد منحصر به فرد آن در مبارزه و انتخاب بازیکن بود: شما می‌توانید انتخاب کنید که با هر دشمنی مبارزه کنید یا با آن‌ها صحبت کنید. تصمیمات شما به طور چشمگیری بر داستان تأثیر می‌گذارد. این ایده منجر به پایان‌های احتمالی مختلفی شد، از جمله پایان صلح‌جو که هیچ‌کس مجبور نیست بمیرد و مسیر نسل‌کشی که منجر به یک نتیجه تاریک‌تر و تراژیک‌تر می‌شود و بازی را جاودانه خواهد کرد.

زیبایی Undertale در کامل بودن آن نهفته است. پایان‌های بازی، به‌ویژه پایان صلح‌جو، چنان حسی از تکمیل شدن را ارائه می‌کنند که دنباله‌ای مستقیم غیرضروری به نظر می‌رسد. پس از رسیدن به مثبت‌ترین نتیجه، حتی از بازیکنان پرسیده می‌شود که آیا مطمئن هستند که می‌خواهند بازی را برای یک دور دیگر انجام دهند که نشان می‌دهد این پایان چقدر نهایی است. هر تلاشی برای ادامه داستان احتمالاً تأثیر انتخاب‌های بازیکنان در بازی اصلی را کاهش می‌دهد، زیرا Undertale به گونه‌ای طراحی شده بود که به روشی منحصر به فرد و معنادار تجربه شود. پس از شاهکارها و بهترین بازی های بدون دنباله در تاریخ صنعت محسوب می‌شود.

1) BioShock Infinite

BioShock Infinite که در سال 2013 توسط Irrational Games منتشر شد، سومین نسخه از سری BioShock است. اما این اثر، فرنچایز را به سمت و سوی جسورانه جدیدی می برد. Infinite با جدا شدن از دیستوپیای زیر آب Rapture که در دو بازی اول به نمایش درآمد، در شهر شناور Columbia، یک مدینه فاضله الهام گرفته از ژانر استیمپانک که گرفتار تنش های اجتماعی و نژادی است، می گذرد. بازیکنان در نقش بوکر دی ویت، یک سرباز سابق که وظیفه دارد زن جوان مرموزی به نام الیزابت را نجات دهد. رابطه بین بوکر و الیزابت هسته عاطفی بازی را تشکیل می‌دهد و به موضوعات پیچیده قدرت و رستگاری فرو می رود.

در حالی که BioShock Infinite برای کارگردانی هنری، داستان سرایی و ساخت جهان مورد تحسین گسترده قرار گرفت، روایت پیچیده آن فضای کمی برای گسترش باقی نگذاشت. پیچش‌ها و چرخش‌های روایی بازی که به نتیجه‌گیری شگفت‌انگیز ختم می‌شود، حس پایان را به داستان بوکر و الیزابت ارائه می‌کند. بررسی بیشتر شخصیت‌های آن‌ها یا Columbia در یک دنباله احتمالاً تأثیر مضامین و طنین احساسی بازی اصلی را کم‌رنگ می‌کند. هر عنوان BioShock بعدی با کاوش در تنظیمات و داستان‌های کاملاً جدید بهتر خواهد بود، همان‌طور که Infinite با خروج از Rapture به عنوان یکی از بهترین بازی های بی دنباله انجام داد.

جمع بندی

بسیاری از بازی های درخشان مانند The Last of Us به عنوان تجربه‌های مستقل طراحی شده‌اند. حتی زمانی که دنباله‌ای با بهترین نیت ساخته می‌شود، گاهی اوقات می‌تواند جنجال و نارضایتی را برانگیزد. در این مقاله، ما چندین بازی را بررسی کردیم که علی‌رغم درخشششان، بهتر است که دست نخورده باقی بمانند. هر کدام از این عناوین به واسطه نقاط عطف به یاد ماندنی و جدیدشان در تاریخ بازی باقی مانده‌اند. وقتی نوبت به دنباله‌های بازی های ویدیویی می‌رسد، همیشه مرز باریکی بین گسترش جادوی نسخه اصلی و خسته کردن بیش از حد آن وجود دارد. خیلی کم پیش می‌آید که بازی های بی دنباله خوبی در تاریخ باقی بمانند.

از یک طرف، دنباله‌ها به توسعه‌دهندگان این فرصت را می‌دهند که مکانیزم‌ها را اصلاح کنند، روایت‌های جدید را کشف کنند و به بازیکنان بیشتر چیزهایی را بدهند که دوست داشتند. از سوی دیگر، برخی از بازی ها هرگز قرار نبودند چیزی بیش از آنچه هستند باشند. یک تجربه منحصر به فرد و ساده به تنهایی کامل به نظر می‌رسد. یک دنباله نه تنها این خطر را دارد که حس کامل شدن را از بین ببرد، بلکه تمرکز را از آنچه که نسخه اصلی را عالی کرده است، تغییر دهد. جنبه مالی صنعت همیشه با این فلسفه همسو نیست. ناشران دائماً به دنبال راه‌هایی برای به حداکثر رساندن سود هستند و ساده‌ترین راه برای انجام این کار، ساخت دنباله است.

دنباله‌ها اغلب به عنوان یک چیز مطمئن در نظر گرفته می‌شوند: راهی برای تضمین فروش، زیرا مردم یک نام آشنا را دوست دارند. با این حال، این رویکرد تجاری یک حقیقت مهم را نادیده می‌گیرد: هر داستانی نیازی به ادامه ندارد. لازم نیست هر دنیا را دوباره مرور کرد. تلاش برای تعمیم آن روایت با یک نسخه جدید، می‌تواند وزن احساسی نسخه اصلی را کاهش دهد و چیزی خاص را به یک فرانچایز تکراری دیگر تبدیل کند. ولی هرگز نیازی نیست که این اتفاقات رخ دهد. اگر شما نیز فهرستی از بهترین بازی های بدون دنباله سراغ دارید که فکر می‌کنید برای حضور در این لیست مناسب هستند، آن‌ها را در بخش نظرات به ما معرفی کنید.


منبع

درباره ی ماکان نیوز

مطلب پیشنهادی

دی ال سی Elden Ring می‌تواند جایزه بهترین بازی سال را دریافت کند

در یک صفحه پرسش و پاسخ در وبسایت رسمی The Game Awards، مشخص شد که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد