فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است
گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عَذبَم که دهی، عین عذاب است
افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان
تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است
بیدار شوای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
معشوق عیان میگذرد بر تو، ولیکن
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل، غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کُنجِ دِماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمهٔ چنگ و رَباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طورِ عجب، لازم ایام شباب است
شرح لغت: خمخانه: به ضم اول و سکون دوم میخانه/ اغیار: به فتح و سکون دوم جمع غیر در سیاق فارسی به معنی بیگانه و نا آشنا/ سرآب: کنار آب یا چشمه
تفسیر عرفانی:
دوری از دوست و معشوق حقیقی برای هر شخص عذابی واقعی ست. حتی اگر در میعادگاه بهشت به شخص؛ شراب ناب بهشتی داده شود. عاشقان طالب لقای محبوب هستند، زیرا با لقای او در آسایش و آرامش قرار خواهند گرفت.
تعبیر غزل:
تو در گذشته نسبت به دنیا و تعلقات آن بی اعتنا بوده ای؛ اما اینک عاشق کسی و در دل تو غوغا به پا کرده است و در پی این عشق دنیا به کام تو شیرین شده است.
منبع