در این خانه دگر آشنایی نیست
همصدایی نیست
کاشکی برگردی
به گوش دلت میرسد آیا
سوز فریادم کاشکی بگردی
تو رفتی و رفت از لبم خنده
های و هویم مرد
غم لبانم دوخت
تو رفتی و باغ دلم زرده
غم زبانه کشید آشیانم سوخت
بیا و بمان یار دیرینم
تو جان منی بی تو میمیرم
بیا که رود تب ز بستر من
به لب نرسد جان آخر من
درآ ز پس این شب تیره
به سوی من آ ماه و آیینه
خزون زده و برف و بارونه
به قلب من آ نبض دیوونه
رسیده به این سینه ی سنگین
لشکر بغضت زیر آوارم
تو را میخواهم در همه حالم
ای همه جانم کاشکی برگردی
ببین که مرا خط زده دنیا
از کتیبه ی عشق راز پنهانم
تو را میخوانم بر عهد و پیمانم
ای همه جانم کاشکی برگردی