ابرهای مغرور چه قیافه ای به خود میگیرند
و چه در تغییرند تابلویی در خاکی
من به آن سو چقدر نزدیکم و از آنسو چقدر دور شدم
و تعادل که میان راهست و خدا هر جا هست
تک درختی شده سبز در میان برهوتی پر از سبزه چمن
ولی او خوشحال است جاده ای در راهست
او تماشای مسافر و مسافر به تماشای درخت است
هر چند چند نفر روی تو را میبینند تو که از رو همه را میبینی
مشتی از اقوامش خوش و خرم سبزند آن دور تر
او به تنهایی مشت دور شد از همه ی همهمه ها
نظر اقوامش او چقدر مغرور است
و تو چه زیبا در بر جاده ی تنهایی خود به درخت مینگری