در دل این شبها
رهگذری تنها
بادلی از غمها
می مانم
سوزصدایت را
مهرنگاهت را
عشق و وفایت را
می دانم
باتو چه خواهی
یا که نخواهی
با دل و جانم
می مانم
رفتی و بردی
خاطره هارو
از همه یادت
می دانم
کارجهان بودسرابی
حسرت و اندوه و عذابی
از تو و از عشق و هوایت
اتش دل ماند و جدایی
ماندم به جنون
ارامش جان
شیدای زمان
بازم توبمان
این جان مرا
ازغم برهان
بهارم بودی و رفتی
تویارم بودی و رفتی
کنارم بودی و رفتی
تو اشکم را نمیدیدی
به این حالم تو خندیدی
قرارم بودی و رفتی
کارجهان بود سرابی
حسرت و اندوه و عذابی
ازتو و از عشق و هوایت
اتش دل ماندو جدایی