تو رفتی و پَس از تو دلم به لحظه ای ندارد قرار
چه گویمت، که خوش نَبُوَد، شرح این زندگانی
بیا تو ای بهار جوان بیا بیا به گلشن جان
که بی تو شد به رَنگ خزان، روزگار جوانی
تو رفتی و زِ بعدِ تو شامِ تارِ من ندارد سحر
به هر کجا، روم به سراغِ تو نیابم از تو خبر
کجایی ای قرار دلم کجایی ای قرار دلم
فُسون چشمت ببین که چون کرد
ز خویشم رُبُود و اسیر جنون کرد
خیال عشقت ببین چه ها کرد
مرا تا کجا بُرد و ناگه رها کرد
بازآ ببین در دیده اشکم خون شده
این عاشق دیوانه ات مجنون شده
بازآ ببین در دیده اشکم خون شده
این عاشق دیوانه ات مجنون شده