بدون تو دگر دنیا نمیخواهم فردا نمیخواهم
ساحل نمیبینم دریا نمیخواهم
بدون تو دلم عاقل نمیماند منطق نمیداند
هر کس که میبیند مرا دیوانه میخواند
اگر قلب دیوانم تو را دید نمیدانم که خوب میشود درد دوری
دلی که ز عشق نالد مگر روز خوش دارد مگر آشناست با صبوری
من این حس را هنوز دارم به دنبال یک تیمارم
برای صبر و خاموشی عزیزم
به فکر دور شدن اما تو را میبینمت هر جا
و بیهودست فراموشی عزیزم
بعد تو جانی ندارم عهد و پیمانی ندارم
بعد تو میل حیات نیست چرخ گردانی ندارم
کنج قلبم در کمینی آسمانی و زمینی
با جهانم هم صدایی با روانم هم نشینی
من این حس را هنوز دارم به دنبال یک تیمارم
برای صبر و خاموشی عزیزم
به فکر دور شدن اما تو را میبینمت هر جا
و بیهودست فراموشی عزیزم