دﻟﺘﻨﮕﻰ ام را از ﻏﺰل
اﻳﻦ ﻳﺎر دﻳﺮﻳﻨﻢ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ
از ﻫﻢ ﺳﭙﺎر ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎی
ﺗﻠﺦ و ﺷﻴﺮﻳﻨﻢ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ
اﻳﻦ ﺧﻨﺪه ﻫﺎی ﺑﻴﺨﻮدی را
ﺑﺮﻟﺒﻢ ﺟﺪی ﻧﮕﻴﺮﻳﺪ
ﺣﺎل ﻣﺮا
از واژه ﻫﺎی ﺷﻌﺮ ﻏﻤﮕﻴﻨﻢ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ
ﻣﻦ ﺧﻮد ﻧﻤﻰ داﻧﻢ
ﺷﻤﺎ درد ﻣﮕﻮی ﺳﺎل ﻫﺎ را
از او ﻛﻪ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪه
در ﻳﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺴﻜﻴﻨﻢ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ
ﻣﻦ زﻧﺪه ام
اﻣﺎ ﺧﻮد اﻳﻦ ﻧﺎدﻳﺪه را ﺑﺎور ﻧﺪارم
از ﻫﺮﻛﻪ اﻳﻦ ﻧﺎﺑﺎوری را
ﻛﺮده ﺗﻠﻘﻴﻨﻢ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ
ﺑﺎور ﻧﺪارم از ﺧﻮد
اﻳﻦ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﻰ ﭼﻮن و ﭼﺮا را
از زﻧﺪﮔﻰ از ﻫﺮﭼﻪ
ﻣﻰ ﺧﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻤﻜﻴﻨﻢ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ
ﻳﮏ ﻣﺮغ دﻳﮕﺮ ﻛﻢ ﺷﺪ از اﻳﻦ ﻓﻮج ﺑﻰ ﭘﺮواز و آواز
دﻳﮕﺮ ﻣﺮا
از ﭘﻨﺠۀ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﺷﺎﻫﻴﻨﻢ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ