شب که دستِ سایه ها از هر طرف
میزنه بر صورتم مانند دف
گریه روی گونه هام میبنده صف
خوش به حاله تو که خوابی
شب که زیر چکمه ی کابوس ها
کنجِ تابوت سیاه انزوا
روحم از من میگریزه بی صدا
خوش به حاله تو که خوابی
وقتی دنیای منو آب میبره
خوش به حاله تو تو رو خواب میبره
مثل زخم من عمیقه خوابِ تو
چشم من محرومِ از مهتاب تو
شب که بوی گشنگی سهم منه
فقر من سوغاتی فهم منه
همدمم تقدیر بی رحم منه
خوش به حاله تو که خوابی
وقتی توی کوره ی سوزان تب
وقتی از تب میرسه جونم به لب
گر میگیره خونم از بی داد شب
خوش به حاله تو که خوابی
وقتی دنیای منو آب میبره
خوش به حاله تو تو رو خواب میبره
مثل زخم من عمیقه خوابِ تو
چشم من محرومِ از مهتاب تو
با توام همسایه ای خاموشِ مست
صاحب روزای خوبِ بی شکست
گرچه از من تا تو دیواری گچی ست
بین ما صد سال نوری فاصلست