نیست کسی، هم نفسی
جز تو، که هستی نفسم
پر زدهام، تا نظرت
کرده رها از قفسم
میبُرم از این و از آن
تا که از آنِ تو شوم
آینه کن جان مرا
تا که نشانِ تو شوم
شور منی، شمس منی
با تو، چه تابنده شدم
با تو، مسیحا نفسم
«مرده بُدم، زنده شدم»
شاهنشین دل من، منتظرت، جانان!
دیده عالم به تو، ای پادشه خوبان!
این دل شیدا، زده داد از غم تنهایی
بی تو، به جان آمده، وقت است که بازآیی
گِرد تو گردم، صنما
قبلهی من، خال لبت
یوسفی و جامهدران
جان بدهم، در طلبت
گشته چراغان، دل من
با خبر آمدنت
راه نشانم بده، با
بوی خوش پیرهنت
دیده بریدم ز همه
دیدهی من، بر ره توست
یار سفر کرده! که صد
قافله دل، همره توست
شاهنشین دل من، منتظرت، جانان!
دیده عالم به تو، ای پادشه خوبان!
این دل شیدا، زده داد از غم تنهایی
بی تو، به جان آمده، وقت است که بازآیی