عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنم
بنشین که با من هر نظر با چشم دل با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت کنم
ای چشم تو شیشه ی عمر من آغوش تو غربتم را وطن
بازی نکن با من و صحنه را در پرده آخر آتش نزن